تغییر | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مرشد روشن ضمیر
[ جمعه 91/2/22 ] [ 4:48 عصر ] [ بهرام میرمحمدیان ]
[ نظرات () ]
علی دشتی نویسندهی شیرین قلم معاصر زیر عنوان «روح پهناور» درباره مولانا جلالالدین بلخی(مولوی) چنین اظهار نظر میکند: «جلالالدین محمد شاید بیش از هر شاعری شعر گفته باشد، گفتههای وی رباعی و غزل و مثنوی از هفتاد هزار بیت تجاوز میکند، در صورتی که بزرگترین و پرمایهترین کتاب شعری ما شاهنامهی فردوسی، کمی بیش از پنجاههزار بیت میشود، با این تفاوت مهم و اساسی که قسمت اعظم این کتاب ارجمند به ذکر نقل افسانههای تاریخی صرف شده است. به عبارت دیگر بیشتر شاهنامه موضوع خارجی دارد که عبارت از حوادیث تاریخ افسانهآمیز ایران است و آنچه از روح خود فردوسی تراوش کرده و در شاهنامه، حتی طی بیان تاریخ و حوادث ریخته شده است خیلی کمتر. با وجود اینها وجه تمایز مولانا در کثرت اشعار وی نیست بیشبه جلالالدین محمد یکی از پرمایهترین گویندگان ماست. احاطهی وی بر معارف عصر خود، از قبیل: فقه، حدیث، تفسیر، علومعربیه و ادبیه. فلسفه و اصول عرفان و تصوف، همچنین اطلاعات دامنهداری بر شعر و ادب فارسی و عربی قابل تردید نیست. ولی بزرگی و تشخص وی حتی در فضل و دانش او نمیباشد. وجه تعیین و تشخص وی در گنجایش این روح تسکینناپذیر و پر از تموج، در پهناوری فضای مشاعر غیر ارادی او، در این دنیای اشباح و احلامی است که در جان وی زندگی میکنند. . .در افق پهناور وجود او ابرها به اشکال گوناگون ظاهر میشوند، هر لحظه این اشکال به اشکال دیگر برمیگردند، نور خورشید با این ابرها یک بازی مستمر و تمام نشدنی دارد. هر دم رنگ بدیع دیگری بهوجود میآورد. چشم از این همه تنوع شکل و گوناگونی الوان بدیع و متحرک خسته نمیشود. در این افق دوردست گاهی اشعهی خورشیدی، ابرها را میشکافد و بر کائنات نور میپاشد و گاهی ضربتهای سوزان برق آنها را پاره کرده و بارانهای سیلابی زمین و زمان را فرا میگیرد. در فضای بیپایان روح جلالالدین اشباح درآمد و شدند، با هم نجوا دارند. این فضا خالی نمیماند پر از غوغاست پر از ظهور است پر از حرکت است. آنچه جذاب و غیر عادی و عظیم، آنچه شایستهی مطالعه و ستایش میباشد این است، ور نه تفاوت سبک و شیوهی گویندگان و نویسندگان چندان مهم و غامض نیست و رجحان یکی بر دیگری بسته به ذوق و سلیقه خوانندگان است. آنچه ثابت و جاویدان و باارزش میباشد این گسترش روح است که(مولانا جلالالدین بلخی) را از سایرین ممتاز میکند. . . . پس هر کس قصه روحش درازتر، متنوعتر، پیچیدهتر و حوادث در آن طاغیتر، تقدیرها کورتر و مستولیتر باشد بیان آن مشکلتر و برای آن کسانی که در پی مجهول و غامض میگردند و از حل معما و مسائل ریاضی بیشتر لذت میبرند جاذبتر میشود. این نکته همان چیزی است که جلالالدین محمد را از سایر شعرا متمایز میکند. داستان روح او تمامنشدنی، همهمهی جهان مرموز درون خاموشنشدنی(طومار دل او بدر ازای ابد) و «همچو افسانهی دل بیسر و بیپایانست». اگر این تصور و پندار من غلط نباشد بیگمان، مولوی شاعر شاعران است. هفتادهزار بیت مثنوی و دیوان شمس تبریزی سرگذشت(جان سرگردان) او و آینهی موجدار و نیمتاریکی از فضای نامحدود و پر از اشباح اندرون اوست. آنچه او میگوید مفاهیم متداول و معمولی یعنی معارف مکتسبه نیست. در این دو کتاب روح او گسترده است، رنگهای گوناگون فضای پر ابر، پر باد، پر ستاره، پر رعد و برق جان او در آنها افتاده است. معارف مکتسبه و معلومات فقط وسیلهی این تجلی و انعکاس اندیشهی متموج اوست. حوزهی زندگی او به شکل غیر قابل انکار، ولی در عین حال غیر قابل تفسیری در آنها، مخصوصاً در دیوان شمس منعکس است. هر پیشامد و حادثه و هر مشاهدهی جزئی بهانهایست برای بیرون ریختن آنچه در وی میجوشد». با اینجا با نقل چند بیت از اشعار علامه محمد اقبال لاهوری متفکر بزرگ مشرقزمین در عصر حاضر که دربارهی مولانا جلالالدین بلخی(مولوی) سروده و همچنین غزلی را که نگارنده(رفیع) در مرداد سال 1366 خورشیدی در قونیه بر سر مزار این عارف بزرگ ایرانی سرودهام این قصهی بیپایان را به پایان میبرم:
[ جمعه 91/2/22 ] [ 4:46 عصر ] [ بهرام میرمحمدیان ]
[ نظرات () ]
عبدالرحمن جامی مینوسید: «به خط مولانا بهاءالدین ولد نوشته یافتهاند که جلالالدین محمد در شهر بلخ شش ساله که روز آدینه با چند دیگر بر بامهای خانههای ما سیر میکردند یکی از آن کودکان با دیگری گفته باشد که بیا از این بام بر آن بام بجهیم جلالالدین محمد گفته است: این نوع حرکت از سگ و گربه و جانواران دیگر میآید، حیف است که آدمی به اینها مشغول شود، اگر در جان شما قوتی است بیایید تا سوی آسمان بپریم و در آن حال ساعتی از نظر کودکان غایب شد. فریاد برآوردند، بعد از لحظهیی رنگ وی دگرگون شده و چشمش متغیر شده بازآمد و گفت: آن ساعت که با شما سخن میگفتم دیدیم که جماعتی سبزقبایان مرا از میان شما برگرفتند و به گرد آسمانها گردانیدند و عجایب ملکوت را به من نمودند و چون او از فریاد و فغان شما برآمد بازم به این جایگاه فرود آوردند » « و گویند که در آن سن در هر سه چهار روز یک بار افطار میکرد و گویند که در آن وقت که( همراه پدر خود بهاءالدین ولد به مکه رفتهاند در نیشابور به صحبت شیخ فریدالدین عطار رسیده بود و شیخ کتاب اسرانامه به وی داده بود و آن پیوسته با خود میداشت. . . فرموده است که: مرغی از زمین بالا پرد اگرچه به آسمان نرسد اما اینقدر باشد که از دام دورتر باشد و برهد، و همچنین اگر کسی درویش شود و به کمال درویشی نرسد، اما اینقدر باشد که از زمرهی خلق و اهل بازار ممتاز باشد و از زحمتهای دنیا برهد و سبکبار گردد. . . یکی از اصحاب را غمناک دید فرمود همه دلتنگی از دل نهادگی و این عالم است. مردی آن است که آزاد باشی از این جهان و خود را غریب دانی و در هر رنگی که بنگری و هر مزهیی که بچشی دانی که به آن نمانی و جای دیگر روی هیچ دلتنگ نباشی. و فرموده است که آزادمرد آن است که از رنجانیدن کس نرنجد، و جوانمرد آن باشد که مستحق رنجانیدن را نرنجاند. مولانا سراجالدین قونیوی صاحب صدر و بزرگبخت بوده اما با خدمت مولوی خوش نبوده، پیش وی تقریر کردند که مولانا گفته است که من با هفتاد و سه مذهب یکیام، چون صاحب روزی میفرمود که آواز رباب صریر باب بهشت است که ما میشنویم منکری گفت: ما نیز همان آواز میشنویم چون است که چنان گرم نمیشنویم که مولانا، خدمت مولوی فرمود کلا و حاشا که آنچه ما میشنویم آواز بازشدن آن درست، و آنچه وی میشنود او از فرا شدن (بسته شدن) و فرموده است که کسی به خلوت درویشی درآمد، گفت: چرا تنها نشستهیی؟ گفت: این دم تنها شدم که تو آمدی و مرا از حق مانع آمدی. از وی پرسیدند که درویش کی گناه کند؟ گفت: مگر طعام بیاشتها خورد که طعام بیاشتها خوردن، درویش را گناهی عظیم است. و گفته که در این معنی حضرت خداوندم شمسالدین تبریزی قدس سره فرموده که علامت مرید قبولیافته آن است که اصلا با مردم بیگانه صحبت نتواند داشتن و اگر ناگاه در صحبت بیگانه افتد چنان نشیند که منافق در مسجد و کودک در مکتب و اسیر در زندان. و در مرض اخیر با اصحاب گفته است که: از رفتن من غمناک مشوید که نور منصور رحمهالله تعالی بعد از صد و پنجاه سال بر روح شیخ فریدالدین عطار رحمهالله تجلی کرد و مرشد او شد. و گفت در هر حالتی که باشید با من باشید و مرا یاد کنید تا من شما را ممد و معاون باشم در هر لباسی که باشم. دیگر فرمود که در عالم ما را دو تعلق است یکی به بدن و یکی به شما، و چون به عنایت حق سبحانه فرد و مجرد شوم و عالم تجرید و تفرید روی نماید آن تعلق نیز از آن شما خواهد بود. خدمت شیخ صدرالدین قدسسره به عیادت وی آمد و فرمود که شفاکالله شفاء عاجلا رفع درجات باشد امید است که صحت باشد خدمت مولانا جان عالمیان است، فرمود که: بعد از این شفاکالله شما را باد همانا که در میان عاشق و معشوق پیراهنی از شعر بیش نمانده است، نمیخواهید که (بیرون کشند) و نور به نور پیوندد؟» از گفتار اخیر اعتقاد به فلسفهی حکمت و اشراق و(نورالانوار) فهمیده میشود که در ورقهای پیش در این تألیف به تفصیل از آن صحبت شد.
افلاکی ضمن تأیید داستان اخیر مینویسد:«شیخ با اصحاب اشکریزان خیزان کرده روان شد و حضرت مولانا این غزل را سرآغاز کرده میگفت و جمیع اصحاب جامهدران و نعرهزنان فریادها میکردند.»
برخی نوشتهاند که مولانا جلالالدین محمد مولوی هنگام مرگ این رباعی را سروده و میخوانده است:
[ جمعه 91/2/22 ] [ 4:45 عصر ] [ بهرام میرمحمدیان ]
[ نظرات () ]
شرحی دیگر تألیف عبدالعلی محمد بن نظامالدین مشهور به بحرالعلوم که در هند بچاپ رسیده و استناد مؤلف در معانی به فصوصالحکم و فتوحات محیالدین بوده است. از شروح معروف مثنوی در قرنهای اخیر از شرح مثنوی حاجملاهادی سبزواری و شرح مثنوی شادروان استاد بدیعالزمان فروزانفر که متأسفانه به علت مرگ نابهنگام وی ناتمام مانده و فقط سه مجلد مربوط به دفتر نخست مثنوی علامه محمدتقی جعفری تبریزی باید نام برد. عابدین پاشا در شرح مثنوی این دو بیت را به جامی نسبت داده که دربارهی جلالالدین رومی و کتاب مثنوی سروده:
شیخ بهاءالدین عاملی عارف و شاعر و نویسنده مشهور قرن دهم و یازدهم هجری دربارهی مثنوی معنوی مولوی چنین سروده است:
میگویند روزی اتابک ابیبکر بن سعد زنگی از سعدی میپرسد:«بهترین و عالیترین غزل زبان فارسی کدام است؟» سعدی در جواب یکی از غزلهای جلالالدین محمدبلخی(مولوی) را میخواند که مطلعش این است:
برخی گفتهاند که سعدی این غزل را برای اتابک فرستاد و پیغام داد: « هرگز اشعاری بدین شیوائی سروده نشده و نخواهد شد ایکاش به روم میرفتم و خاک پای جلالالدین را بوسه میزدم.» اکنون چند بیت از مثنوی معنوی مولوی به عنوان تبرک درج میشود:
[ جمعه 91/2/22 ] [ 4:44 عصر ] [ بهرام میرمحمدیان ]
[ نظرات () ]
عبدالرحمن جامی مینوسید: «به خط مولانا بهاءالدین ولد نوشته یافتهاند که جلالالدین محمد در شهر بلخ شش ساله که روز آدینه با چند دیگر بر بامهای خانههای ما سیر میکردند یکی از آن کودکان با دیگری گفته باشد که بیا از این بام بر آن بام بجهیم جلالالدین محمد گفته است: این نوع حرکت از سگ و گربه و جانواران دیگر میآید، حیف است که آدمی به اینها مشغول شود، اگر در جان شما قوتی است بیایید تا سوی آسمان بپریم و در آن حال ساعتی از نظر کودکان غایب شد. فریاد برآوردند، بعد از لحظهیی رنگ وی دگرگون شده و چشمش متغیر شده بازآمد و گفت: آن ساعت که با شما سخن میگفتم دیدیم که جماعتی سبزقبایان مرا از میان شما برگرفتند و به گرد آسمانها گردانیدند و عجایب ملکوت را به من نمودند و چون او از فریاد و فغان شما برآمد بازم به این جایگاه فرود آوردند » « و گویند که در آن سن در هر سه چهار روز یک بار افطار میکرد و گویند که در آن وقت که( همراه پدر خود بهاءالدین ولد به مکه رفتهاند در نیشابور به صحبت شیخ فریدالدین عطار رسیده بود و شیخ کتاب اسرانامه به وی داده بود و آن پیوسته با خود میداشت. . . فرموده است که: مرغی از زمین بالا پرد اگرچه به آسمان نرسد اما اینقدر باشد که از دام دورتر باشد و برهد، و همچنین اگر کسی درویش شود و به کمال درویشی نرسد، اما اینقدر باشد که از زمرهی خلق و اهل بازار ممتاز باشد و از زحمتهای دنیا برهد و سبکبار گردد. . . یکی از اصحاب را غمناک دید فرمود همه دلتنگی از دل نهادگی و این عالم است. مردی آن است که آزاد باشی از این جهان و خود را غریب دانی و در هر رنگی که بنگری و هر مزهیی که بچشی دانی که به آن نمانی و جای دیگر روی هیچ دلتنگ نباشی. و فرموده است که آزادمرد آن است که از رنجانیدن کس نرنجد، و جوانمرد آن باشد که مستحق رنجانیدن را نرنجاند. مولانا سراجالدین قونیوی صاحب صدر و بزرگبخت بوده اما با خدمت مولوی خوش نبوده، پیش وی تقریر کردند که مولانا گفته است که من با هفتاد و سه مذهب یکیام، چون صاحب روزی میفرمود که آواز رباب صریر باب بهشت است که ما میشنویم منکری گفت: ما نیز همان آواز میشنویم چون است که چنان گرم نمیشنویم که مولانا، خدمت مولوی فرمود کلا و حاشا که آنچه ما میشنویم آواز بازشدن آن درست، و آنچه وی میشنود او از فرا شدن (بسته شدن) و فرموده است که کسی به خلوت درویشی درآمد، گفت: چرا تنها نشستهیی؟ گفت: این دم تنها شدم که تو آمدی و مرا از حق مانع آمدی. از وی پرسیدند که درویش کی گناه کند؟ گفت: مگر طعام بیاشتها خورد که طعام بیاشتها خوردن، درویش را گناهی عظیم است. و گفته که در این معنی حضرت خداوندم شمسالدین تبریزی قدس سره فرموده که علامت مرید قبولیافته آن است که اصلا با مردم بیگانه صحبت نتواند داشتن و اگر ناگاه در صحبت بیگانه افتد چنان نشیند که منافق در مسجد و کودک در مکتب و اسیر در زندان. و در مرض اخیر با اصحاب گفته است که: از رفتن من غمناک مشوید که نور منصور رحمهالله تعالی بعد از صد و پنجاه سال بر روح شیخ فریدالدین عطار رحمهالله تجلی کرد و مرشد او شد. و گفت در هر حالتی که باشید با من باشید و مرا یاد کنید تا من شما را ممد و معاون باشم در هر لباسی که باشم. دیگر فرمود که در عالم ما را دو تعلق است یکی به بدن و یکی به شما، و چون به عنایت حق سبحانه فرد و مجرد شوم و عالم تجرید و تفرید روی نماید آن تعلق نیز از آن شما خواهد بود. خدمت شیخ صدرالدین قدسسره به عیادت وی آمد و فرمود که شفاکالله شفاء عاجلا رفع درجات باشد امید است که صحت باشد خدمت مولانا جان عالمیان است، فرمود که: بعد از این شفاکالله شما را باد همانا که در میان عاشق و معشوق پیراهنی از شعر بیش نمانده است، نمیخواهید که (بیرون کشند) و نور به نور پیوندد؟»
[ جمعه 91/2/22 ] [ 4:34 عصر ] [ بهرام میرمحمدیان ]
[ نظرات () ]
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |