تغییر | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
دیگر «کشفالاسرار معنوی» در شرح دو دفتر اول تألیف ابوحامد بن معینالدین تبریزی که این تألیف نیز مقدمهی سودمندی دارد و تاریخ تألیف آن مقارن است با دو تاریخ شرح مذکور در فوق (نسخه خطی در موزه بریتانیا موجود است)دیگر«شرح شمعی» به زبان ترکی که در سال 999 هجری تألیف یافته، دیگر«لطائفالمعنوی» و «مرأهالمثنوی» دو شرح از عبداللطیف بن عبدالله العباسی و او همان است که حدیقهی سنائی را هم شرح کرده. هم او یک نسخهی منقح مثنوی را به نام«نسخهی ناسخهی مثنویات سقیم» تهیه کرده و شرحی برای لغات آن به نام لطایفاللغات تألیف نموده است. دیگر «مفتاحالمعانی» تألیف سید عبد الفتاح الحسینی العسکری که در سال 1049 هجری از طرف شاگردش هدایت منتشر شد. از همو منتخباتی از مثنوی به نام« درمکنودن» به جا مانده، گذشته از شروحی که مذکور افتاد اشخاص زیر هم شرحهایی به مثنوی نوشتهاند: میرمحمد نورالله احراری که شارح حدیقهی سنائی هم بوده، میر محمد نعیم که در همان زمان میزیسته و خواجه ایوب پارسی 1120 هجری. دیگر از شروح معروف «مکاشفات رضوی» تألیف محمدرضا است سال 1084 هجری. دیگر «فتوحاتالمعنوی» از مولانا عبدالعلی صاحب (موزه بریتانیا«o.R» 367) و دیگر«حل مثنوی» از افضلالله آبادی. دیگر تصحیح مثنوی(1122 هجری)تألیف محمدهاشم فیضیان. دیگر«مخزنالاسرار» از شیخ ولی محمد بن شیخ رحمالله اکبرآبادی(1151 هجری). یک شرح مخصوص دفتر سوم مثنوی نیز هست که آن را محمدعابد تألیف کرده و نامش را«مغنی» نهاده، شرحی نیز به دفتر پنجم به زبان فارسی توسط معرف معروف شعرای ایران یعنی سروری (مصطفی ابن شعبان) اهل گلیبولی ترکیه متوفی سال969 هجری تألیف یافته، از منتخبات مثنوی، گذشته از «در مکنون» که مذکور افتاد تألیفات ذیل را هم میتوان نام برد: «لباب مثنوی» و«لب الباب» واعظ کاشفی (حسین بن علی بیهقی کتشفی) متوفی سال 910 هجری همچنین «جزیره مثنوی» از ملایوسف سینهچاک، با دو شرح به زبان ترکی سال 953 هجری، «گلشن توحید» از شاهدی متوفی سال 957 هجری و «نهر بحر مثنوی» از علیاکبر خافی 1081 هجری همچنین «جواهراللعالی» از ابوبکر شاشی. شرحی دیگر تألیف عبدالعلی محمد بن نظامالدین مشهور به بحرالعلوم که در هند بچاپ رسیده و استناد مؤلف در معانی به فصوصالحکم و فتوحات محیالدین بوده است. از شروح معروف مثنوی در قرنهای اخیر از شرح مثنوی حاجملاهادی سبزواری و شرح مثنوی شادروان استاد بدیعالزمان فروزانفر که متأسفانه به علت مرگ نابهنگام وی ناتمام مانده و فقط سه مجلد مربوط به دفتر نخست مثنوی علامه محمدتقی جعفری تبریزی باید نام برد. عابدین پاشا در شرح مثنوی این دو بیت را به جامی نسبت داده که دربارهی جلالالدین رومی و کتاب مثنوی سروده:
شیخ بهاءالدین عاملی عارف و شاعر و نویسنده مشهور قرن دهم و یازدهم هجری دربارهی مثنوی معنوی مولوی چنین سروده است:
میگویند روزی اتابک ابیبکر بن سعد زنگی از سعدی میپرسد:«بهترین و عالیترین غزل زبان فارسی کدام است؟» سعدی در جواب یکی از غزلهای جلالالدین محمدبلخی(مولوی) را میخواند که مطلعش این است:
برخی گفتهاند که سعدی این غزل را برای اتابک فرستاد و پیغام داد: « هرگز اشعاری بدین شیوائی سروده نشده و نخواهد شد ایکاش به روم میرفتم و خاک پای جلالالدین را بوسه میزدم.» اکنون چند بیت از مثنوی معنوی مولوی به عنوان تبرک درج میشود: [ جمعه 91/2/22 ] [ 4:33 عصر ] [ بهرام میرمحمدیان ]
[ نظرات () ]
دیگر «کشفالاسرار معنوی» در شرح دو دفتر اول تألیف ابوحامد بن معینالدین تبریزی که این تألیف نیز مقدمهی سودمندی دارد و تاریخ تألیف آن مقارن است با دو تاریخ شرح مذکور در فوق (نسخه خطی در موزه بریتانیا موجود است)دیگر«شرح شمعی» به زبان ترکی که در سال 999 هجری تألیف یافته، دیگر«لطائفالمعنوی» و «مرأهالمثنوی» دو شرح از عبداللطیف بن عبدالله العباسی و او همان است که حدیقهی سنائی را هم شرح کرده. هم او یک نسخهی منقح مثنوی را به نام«نسخهی ناسخهی مثنویات سقیم» تهیه کرده و شرحی برای لغات آن به نام لطایفاللغات تألیف نموده است. دیگر «مفتاحالمعانی» تألیف سید عبد الفتاح الحسینی العسکری که در سال 1049 هجری از طرف شاگردش هدایت منتشر شد. از همو منتخباتی از مثنوی به نام« درمکنودن» به جا مانده، گذشته از شروحی که مذکور افتاد اشخاص زیر هم شرحهایی به مثنوی نوشتهاند: میرمحمد نورالله احراری که شارح حدیقهی سنائی هم بوده، میر محمد نعیم که در همان زمان میزیسته و خواجه ایوب پارسی 1120 هجری. دیگر از شروح معروف «مکاشفات رضوی» تألیف محمدرضا است سال 1084 هجری. دیگر «فتوحاتالمعنوی» از مولانا عبدالعلی صاحب (موزه بریتانیا«o.R» 367) و دیگر«حل مثنوی» از افضلالله آبادی. دیگر تصحیح مثنوی(1122 هجری)تألیف محمدهاشم فیضیان. دیگر«مخزنالاسرار» از شیخ ولی محمد بن شیخ رحمالله اکبرآبادی(1151 هجری). یک شرح مخصوص دفتر سوم مثنوی نیز هست که آن را محمدعابد تألیف کرده و نامش را«مغنی» نهاده، شرحی نیز به دفتر پنجم به زبان فارسی توسط معرف معروف شعرای ایران یعنی سروری (مصطفی ابن شعبان) اهل گلیبولی ترکیه متوفی سال969 هجری تألیف یافته، از منتخبات مثنوی، گذشته از «در مکنون» که مذکور افتاد تألیفات ذیل را هم میتوان نام برد: «لباب مثنوی» و«لب الباب» واعظ کاشفی (حسین بن علی بیهقی کتشفی) متوفی سال 910 هجری همچنین «جزیره مثنوی» از ملایوسف سینهچاک، با دو شرح به زبان ترکی سال 953 هجری، «گلشن توحید» از شاهدی متوفی سال 957 هجری و «نهر بحر مثنوی» از علیاکبر خافی 1081 هجری همچنین «جواهراللعالی» از ابوبکر شاشی. شرحی دیگر تألیف عبدالعلی محمد بن نظامالدین مشهور به بحرالعلوم که در هند بچاپ رسیده و استناد مؤلف در معانی به فصوصالحکم و فتوحات محیالدین بوده است. از شروح معروف مثنوی در قرنهای اخیر از شرح مثنوی حاجملاهادی سبزواری و شرح مثنوی شادروان استاد بدیعالزمان فروزانفر که متأسفانه به علت مرگ نابهنگام وی ناتمام مانده و فقط سه مجلد مربوط به دفتر نخست مثنوی علامه محمدتقی جعفری تبریزی باید نام برد. عابدین پاشا در شرح مثنوی این دو بیت را به جامی نسبت داده که دربارهی جلالالدین رومی و کتاب مثنوی سروده:
شیخ بهاءالدین عاملی عارف و شاعر و نویسنده مشهور قرن دهم و یازدهم هجری دربارهی مثنوی معنوی مولوی چنین سروده است:
میگویند روزی اتابک ابیبکر بن سعد زنگی از سعدی میپرسد:«بهترین و عالیترین غزل زبان فارسی کدام است؟» سعدی در جواب یکی از غزلهای جلالالدین محمدبلخی(مولوی) را میخواند که مطلعش این است:
برخی گفتهاند که سعدی این غزل را برای اتابک فرستاد و پیغام داد: « هرگز اشعاری بدین شیوائی سروده نشده و نخواهد شد ایکاش به روم میرفتم و خاک پای جلالالدین را بوسه میزدم.» اکنون چند بیت از مثنوی معنوی مولوی به عنوان تبرک درج میشود:
ما میشنویم منکری گفت: ما نیز همان آواز میشنویم چون است که چنان گرم نمیشنویم که مولانا، خدمت مولوی فرمود کلا و حاشا که آنچه ما میشنویم آواز بازشدن آن درست، و آنچه وی میشنود او از فرا شدن (بسته شدن) و فرموده است که کسی به خلوت درویشی درآمد، گفت: چرا تنها نشستهیی؟ گفت: این دم تنها شدم که تو آمدی و مرا از حق مانع آمدی.
[ جمعه 91/2/22 ] [ 4:27 عصر ] [ بهرام میرمحمدیان ]
[ نظرات () ]
ولانا جلالالدین محمد بلخی(مولوی) جلالالدین محمد بن بهاءالدین محمد بن حسین بن حسینی خطیبی بکری بلخی معروف به مولوی یا ملای روم یکی از بزرگترین عارفان ایرانی و از بزرگترین شاعران درجه اول ایران بشمار وی در سال 604 هجری در بلخ ولادت یافت چون پدرش از سلسله لطفی نداشت بهمین علت بهاءالدین در سال 609 هجری با خانواده خود خراسان را ترک کرد و از آن راه بغداد به مکه رفت و از آنجا در الجزیره ساکن شد و پس از نه سال اقامت در ملاطیه(ملطیه) سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی که عارف مشرب بود او را به پایتخت خود شهر قونیه دعوت کرد و این خاندان در آنجا مقیم شد. هنگام هجرت از خراسان جلالالدین پنج ساله بود و پدرش در سال629 هجری در قونیه رحلت کرد. پس از مرگ پدر مدتی در خدمت سید برهانالدین ترمذی بود که از شاگردان پدرش بود و در سال 629 هجری به آن شهر آمده بود شاگردی کرد و سپس تا سال 645 هجری که شمسالدین تبریزی رحلت کرد جزو مریدان و شاگردان او بود آنگاه خود جزو پیشوایان طریقت شد و طریقهای فراهم ساخت که پس از وی انتشار یافت و به اسم طریقهی مولویه معروف شد و خانقاهی در شهر قونیه برپا کرد و در آنجا به ارشاد مردم پرداخت و آن خانقاه کمکم بدستگاه عظیمی بدل شد و معظمترین اساس تصوف بشمار رفت و از آن پس تا این زمان آن خانقاه و آن سلسله در قونیه باقی است و در تمام ممالک شرق پیروان بسیار دارد. جلالالدین محمد مولوی همواره با مریدان خود میزیست تا اینکه در پنجم جلالالدین بلخی پسری داشته است به اسم بهاءالدین احمد معروف به سلطان ولد که جانشین پدر شده و سلسله ارشاد وی را ادامه است. وی از عارفان معروف قرن هشتم بشمار میرود و مطالبی را در مشافهات از پدر خود شنیده است در کتابی گرد آورده و «فیه مافیه نام نهاده است و نیز منظومهای بهمان وزن و سیاق مثنوی، بدست هست که به اسم دفتر هفتم مثنوی معروف شده و به او نسبت میدهند اما از او نیست. دیگر از آثار مولانا مجموعهی مکاتیب او و مجالس سبعه شامل مواعظ اوست. هرمان اته خاورشناس مشهور آلمانی دربارهی جلالالدین محمد بلخی (مولوی) چنین نوشته است:«به سال ششصد و نه هجری بود که فریدالدین عطار اولین و آخرین بار حریف آیندهی خود که میرفت در شهرت شاعری بزرگترین همدوش او گردد یعنی جلالالدین را که آن وقت پسری پنج ساله بود در نیشابور زیارت کرد و گذشته از اینکه (اسرار نامه) را برای هدایت او به مقامات عرفانی به وی هدیه نمود با یک روح نبوت عظمت جهانگیر آیندهی او را پیشگوئی کرد. جلالالدین محمد بلخی که بعدها به عنوان جلالالدین رومی اشتهار یافت و بزرگترین شاعر عرفانی مشرق زمین و در عین حال بزرگترین سخنپرداز وحدت وجودی تمام اعصار گشت، پسر محمد بن حسین الخطیبیالبکری ملقب به بهاءالدین ولد در ششم ربیعالاول سال ششصد و چهار هجری در بلخ به دنیا آمد. پدرش با خاندان حکومت وقت یعنی خوارزمشاهیان خویشاوندی داشت و در دانش و واعظی شهرتی بسزا پیدا کرده بود. ولی به حکم معروفیت و جلب توجهی عامه که وی در نتیجه دعوت مردم بسوی عالمی بالاتر و جهانبینی و مردمشناسی برتری کسب نمود، محسود سلطان علاءالدین خوارزمشاه گردید و مجبور شد به همراهی پسرش که از کودکی استعداد و هوش و ذکاوت نشان میداد قرار خود را در فرار جوید و هر دو از طریق نیشابور که در آنجا به زیرت عطار نایل آمدند و از راه بغداد اول به زیرت مکه مشرف شدند و از آنجا به شهر ملطیه رفتند و در آنجا چهار سال اقامت گزیدند بعد به لارنده انتقال یافتند و مدت هفت سال در آن شهر ماندند و در آنجا بود که جلالالدین تحت ارشاد پدرش در دین و دانش مقاماتی را پیمود و برای جانشینی پدر در پند و ارشاد کسب استحقاق نمود. در این موقع پدر و فرزند بموجب دعوتی که از طرف سلطان علاءالدین کیقباد از سلجوقیان روم از آنان بعمل آمد به شهر قونیه که مقر حکومت سلطان بود عزیمت نمدند و در آنجا بهاءالدین در تاریخ هیجدهم ربیعالثانی سال ششصد و بیست و هشت(628 هجری) وفات یافت. جلالالدین از علوم ظاهری که تحصیل کرده بود خسته گشت و با جدی تمام دل در راه تحصیل مقام علم عرفان نهاد و در ابتدا در خدمت یکی از شاگردان پدرش یعنی برهانالدین ارمذی که 629 هجری به قونیه آمده بود تلمذ نمود، بعد تحت ارشاد درویش قلندری به نام شمسالدین تبریزی درآمد و از سال 642 تا 645 در مفاوضهی او بود و او با نبوغ معجزهآسای خود چنان تأثیری در روان و ذوق جلالالدین اجرا کرد که وی به سپاس و یاد مرشدش در همه غزلیات خود به جای نام خویشتن نام شمس تبریزی را بکار برد. همچنین غیبت ناگهانی شمس در نتیجهی قیام عوام و خصومت آنها با علویطلبی وی که در کوچه و بازار قونیه غوغائی راه انداختند و در آن معرکه پسر ارشد خود جلالالدین یعنی علاءالدین هم مقتول گشت تأثیری عمیق در دلش گذاشت و او برای یافتن تسلیت و جستن راه تسلیم در مقابل مشیعت طریقت جدید سلسله مولوی را ایجاد نمود که آن طریقت تاکنون ادامه دارد و مرشدان آن همواره از خاندان خود جلالالدین انتخاب میگردند. علائم خاص پیروان این طریقت عبارتست در ظاهر از کسوهی عزا که بر تن میکنند و در باطن از حال دعا و جذبه و رقص جمعی عرفانی یا سماع که برپا میدارند و واضع آن خود مولانا هست و آن رقص همانا رمزیست از حرکات دوری افلاک و از روانی که مست عشق الهی است. و خود مولانا چون از حرکات موزون این رقص جمعی مشتعل میشد و از شوق راه بردن به اسرار وحدت الهی سرشار میگشت، آن شکوفههای بیشمار غزلیات مفید عرفانی را میساخت که به انضمام تعدادی ترجیعبند و رباعی دیوان بزرگ او را تشکیل میدهد و بعضی از اشعار آن از لحاظ معنی و زیبایی زبان و موزونیت ابیات جواهر گرانبهای ادبیات جهان محسوب است. اثر مهم دیگر مولانا که نیز پر از معانی دقیق و دارای محسنات شعری درجه اول است همانا شاهکار او کتاب مثنوی یا به عبارت کاملتر «مثنوی معنوی» است در این کتاب که شاهد گاهی معانی مشابه تکرار شده و بیان عقاید صوفیان به طول و تفصیل کشیده و از این حیث موجب خستگی خواننده گشته است از طرف دیگر زبان ساده و غیر متصنع به کار رفته و اصول تصوف به خوبی تقریر شده آیات قرآنی و احادیث به نحوی رسا در شش دفتر مثنوی به طریق استعاره تأویل و عقاید عرفانی تشریح گردیده است. آنچه به زیبایی و جانداری این کتاب میافزاید همانا سنن و افسانهها و قصههای نغز پر مغزیست که نقل گشته. الهامکنندهی مثنوی شاگرد محبوب او «چبلی حسامالدین» بود که اسم واقعی او حسن بن محمد بن اخی ترک، است. مشارالیه در نتیجهی مرگ خلیفه (صلاحالدین زرکوب) که بعد از تاریخ 657 هجری اتفاق افتاد به جای وی به جانشینی مولانا برگزیده شد و پس از وفات استاد مدت ده سال به همین سمت مشغول ارشاد بود تا اینکه خودش هم به سال 683 هجری درگذشت. وی با کمال مسرت مشاهده نمود که مطالعهی مثنویهای سنائی و عطار تا چه اندازه در حال جلالالدین جوان ثمر بخش است. پس او را تشویق و ترغیب به نظم کتاب مثنوی کرد و استاد در پیروی از این راهنمایی حسامالدین دفتر اول مثنوی را بر طبق تلقین وی به رشتهی نظم کشید و بعد به واسطهی مرگ همسر حسامالدین ادامهی آن دو سال وقفه برداشت. ولی به سال 662 هجری استاد بار دیگر به کار سرودن مثنوی پرداخت و از دفتر دوم آغاز نمود و در مدت ده سال منظومهی بزرگ خود را در شش دفتر به پایان برد. دفتر ششم که آخرین سرود زیبا و در واقع سرود وداع اوست کمی قبل از وفاتش که پنجم جمادیالثانی سال 672 هجری اتفاق افتاد، پایان یافت و اگر ابیات نهایی طبع بولاق مثنوی که به تنها فرزند جلالالدین یعنی بهاءالدین احمد سلطان ولد نسبت داده شده اصیل باشد، دفتر ششم به طور کامل خاتمه نیافته بود و به همین علت به طوری که طبع لنکو نشان میدهد شخصی به نام محمد الهیبخش آن را تکمیل کرده است. به حکم این سابقه، این که در شرح مثنوی ترکی تألیف اسماعیل بن احمد الانقیروی از یک دفتر هفتم سخن به میان آمده صحیح نیست و باطل است. اما در باب عقاید صوفیانه مولانا باید گفت که وی لزوم افنای نفس را بیشتر از اسلاف خود تأکید میکند و در این مورد منظور او تنها از بین بردن خودکامی نیست بلکه در اساس باید نفس فردی جزئی که در برابر نفس کلی مانند قطرهایست از دریا، مستهلک گردد. جهان و جملهی موجودات عین ذات خداوند است زیرا همگی مانند آبگیرهایی که از یک چشمه بوجود میآیند از او نشئت میگیرند و بعد به سوی او بازمیگردند. اساس هستی، خدای تعالی است و باقی موجودات در برابر هستی او فقط وجود ظلی دارند. در اینجاست به طوری که وینفلید هم در مقدمه خود به مثنوی بیان کرده، فرق عقیدهی وحدت وجودی ایرانی از کافهی عقاید مشابه دیگر مبین میگردد. و آن عبارت از اینست که به موجب تعلیم ایرانی وجود خدای تعالی در کل مستهلک نمیگردد و ذات حی او را از بین نمیبرد بلکه برعکس وجود کل است که در ذات باریتعالی مستهلک میشود. زیرا هیچ چیز غیر از او وجود واقعی ندارد و هستی اشیاء بسته به هستی اوست و به مثابه سایهای است از مهر وجود او که بقایش بسته به نور است. این برابری خالق و مخلوق اشعار میدارد که انسان عبارت از ذرهی بیمقداری نیست بلکه دارای ارادهی مختار و آزادی عمل است و از این رهگذر مسئول اعمال و کردار خویش است و باید به واسطهی تجلیه و تهذیب نفس که در نتیجهی سلوک در راه فضایل نظیر تواضع و بردباری و مواسات و همدردی به دست میآید بکوشد و خود را به وصال حق برساند. البته اور است که در این سلوک دشوار رنجآور توسط پیر و مرشد روحانی راهنمایی شود و پیداست که این حیات دنیوی فقط یک حلقهای است از حلقههای سلسلهی وجود که آن را در گذشته پیموده و بعد هم خواهد پیمود. نیز در تعلیمات جلالالدین مذهب تناسخ را که در فرقهی اسماعیلیه هست، مشاهده میکنیم مولانا آن را به سبک اصول تصوف آنچنان پرورانده که گویی عقیده تطور یا تکامل عصر ما را پیشگویی کرده است. آدمی از مراحل جماد و نبات و حیوان تطور نموده و به مرحلهی انسان رسیده است و پس از مرگ از این مرحله هم ارتقا میجوید تا به مقام ملکوت و مرحلهی کمال برسد و در وجود باریتعالی به وحدت نائل گردد. همانطور که به حکم این وحدت اساسی بهشت و دوزخ در حقیقت یکی میگردد و اختلاف بین ادیان مرتفع میشود، فرق میان خیر و شر هم از میان برمیخیزد زیرا این همه نیست مگر جلوههای مختلف یک ذات ازلی. میدانیم که بعضی درویشان از این عقیده چه نتیجههای محل تأمل و تردیدی گرفتند و چطور مسائل نظری استاد را به صورت عمل درآوردند و نه تنها تمام اعمال را از نیک و بد یکسان شمردند بلکه کارهای عاری از هر نوع اخلاق را مجاز شمردند. ولی نه عطار چنین تفسیری از اصول تصوف کرده بود نه سنایی، و نه جلالالدین و هرگز خود در عمل راه نرفتند. به عکس جلالالدین بیانقطاع پیروان خود را به لزوم اعمال حسنه و رفتار نیکو ترقیب نموده و اگر حاجتی به اثبات باشد کافیست به کلمات تودیع استاد خطاب به شاگردان خود(که در نفحاتالانس جامی نقل شده) و به وصیتنامهی او به پسرش ارجاع شود که در آنها به طور تأکید به ترس از خدا و اعتدال در خواب و خوراک و خودداری از هر نوع گناه و تحمل شداید، و تنبه و مبارزه با شهوت و تحمل در مقابل تمسخر و اعتراض از دنیا و احتراز از معاشرت با اشخاص پست و احمق، و به پیروی از تقوا دعوت مینماید و کسی را بهترین انسان مینامد که دربارهی دیگران نیکی کند و سخنی را نیکوترین سخن میداند که مردم را به راه راست ارشاد نماید. بهترین شرح حال جلالالدین و پدر و استادان و دوستانش در کتاب مناقبالعارفین تألیف حمزه شمسالدین احمد افلاکی یافت میشود. وی از شاگردان جلالالدین چلبی عارف نوهی مولانا متوفی سال 710 هجری بود. همچنین خاطرات ارزشداری از زندگی مولانا در «مثنوی ولد» مندرج است که در سال 690 هجری تألیف یافته و تفسیر شاعرانهایست از مثنوی معنوی. مؤلف آن سلطان ولد فرزند مولاناست و او به سال 623 هجری در لارنده متولد شد و در سال 683 به جای مرشد خود حسامالدین به مسند ارشاد نشست و در ماه رجب سال 712 هجری درگذشت. نیز از همین شخص یک مثنوی عرفانی به نام«رباب بنامه» دردست است». در میان شروح متعدد که به مثنوی نوشته شده میتوان از اینها نام برد: جواهرالاسرار و ظواهرالانوار تألیف کمالالدین حسین بن حسن خوارزمی که به روایتی در سال 840 هجری و به روایت دیگر در سال 845 هجری درگذشته، این کتاب تمام مثنوی را شرح میکند و مقدمهای مرکب از ده فصل دارد که در باب عرفان است و در ظاهر قدیمترین شرح مثنوی است، ولی به موجب نسخههای خطی که در دست است فقط سه کتاب اول آن باقی مانده. دیگر شرحی است بنام«حاشیهی داعی»تألیف نظامالدین محمدبنحسن الحسینیالشیرازی متخلص به داعی که به سال 810 هجری تولد یافت و در سال 865 هجری کلیات خود را جمع کرد که مرکب است از دیوان عرفانی و رسالات منثور و هفت مثنوی که در آن از سبک جلالالدین پیروی کرده و عبارتند از «کتاب مشاهده» سال 836 هجری «کتاب گنج روان» سال 841 هجری«کتاب چهل صباح» سال 843 هجری«ساقی نامه» که نیز از عقاید سوفیانه بحث میکند. [ جمعه 91/2/22 ] [ 4:25 عصر ] [ بهرام میرمحمدیان ]
[ نظرات () ]
? عارفانه [ جمعه 91/2/22 ] [ 4:24 عصر ] [ بهرام میرمحمدیان ]
[ نظرات () ]
[ جمعه 91/2/22 ] [ 4:22 عصر ] [ بهرام میرمحمدیان ]
[ نظرات () ]
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |