سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تغییر
 
قالب وبلاگ

با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم

اوه! معذرت می خواهم

من هم معذرت می خواهم، دقت نکردم...

ما خیلی مؤدب بودیم، من و این غریبه خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم

اما در خانه
با آنهایی که دوستشان داریم چه طور رفتار می کنیم؟

کمی بعد ازآن روز، در حال پختن شام بودم. دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد همین که برگشتم به اوخوردم وتقریبا" انداختمش
 با اخم گفتم:”اه! ازسرراه برو کنار“

قلب کوچکش شکست و رفت

نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم

وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آرامی در درونم گفت: وقتی با یک غریبه برخورد می کنی، آداب معمول را رعایت می کنی،
اما با بچه ای که دوستش داری بد رفتار می کنی

برو به کف آشپزخانه نگاه کن. آنجا نزدیک در، چند گل پیدا می کنی.آنها گلهایی هستند که او برایت آورده است.خودش آنها را چیده. صورتی و زرد و آبی

آرام ایستاده بود که سورپرا یزت بکنه

هرگز اشکهایی که چشمهای کوچیکشو پر کرده بود ندیدی

در این لحظه احساس حقارت کردم

اشکهایم سرازیرشدند.آرام رفتم و کنار تختش زانو زدم
بیدار شو کوچولو، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟

او خندید و گفت: اونا رو کنار درخت پیدا کردمورشون داشتم چون مثل تو خوشگلن
می دونستم دوستشون داری، مخصوصا آبیه رو

گفتم دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری که امروز داشتم
نمی بایست اون طور سرت
داد بکشم

گفت: اشکالی نداره من به هر حال دوستت دارم مامان

من هم دوستت دارم دخترم
و گلها رو هم دوست دارم
مخصوصا آبیه رو

آیا می دانید که اگر فردا بمیرید شرکتی که در آن کار می کنید به آسانی در ظرف یک روز برای شما جانشینی می آورد؟

اما خانواده ای که به جا می گذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد کرد.

و به این فکر کنید که ما خود را وقف کارمی کنیم
 و نه خانواده مان

چه سرمایه گذاری
 ناعاقلانه ای! این طور فکر نمی کنید؟!
 به راستی کلمه

“خانواده“ یعنی چه؟


[ پنج شنبه 91/7/20 ] [ 4:37 عصر ] [ بهرام میرمحمدیان ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 30
بازدید دیروز: 19
کل بازدیدها: 867041