تغییر | ||||||||||||||||||||||||||||||||||
عبدالرحمن جامی مینوسید: «به خط مولانا بهاءالدین ولد نوشته یافتهاند که جلالالدین محمد در شهر بلخ شش ساله که روز آدینه با چند دیگر بر بامهای خانههای ما سیر میکردند یکی از آن کودکان با دیگری گفته باشد که بیا از این بام بر آن بام بجهیم جلالالدین محمد گفته است: این نوع حرکت از سگ و گربه و جانواران دیگر میآید، حیف است که آدمی به اینها مشغول شود، اگر در جان شما قوتی است بیایید تا سوی آسمان بپریم و در آن حال ساعتی از نظر کودکان غایب شد. فریاد برآوردند، بعد از لحظهیی رنگ وی دگرگون شده و چشمش متغیر شده بازآمد و گفت: آن ساعت که با شما سخن میگفتم دیدیم که جماعتی سبزقبایان مرا از میان شما برگرفتند و به گرد آسمانها گردانیدند و عجایب ملکوت را به من نمودند و چون او از فریاد و فغان شما برآمد بازم به این جایگاه فرود آوردند » « و گویند که در آن سن در هر سه چهار روز یک بار افطار میکرد و گویند که در آن وقت که( همراه پدر خود بهاءالدین ولد به مکه رفتهاند در نیشابور به صحبت شیخ فریدالدین عطار رسیده بود و شیخ کتاب اسرانامه به وی داده بود و آن پیوسته با خود میداشت. . . فرموده است که: مرغی از زمین بالا پرد اگرچه به آسمان نرسد اما اینقدر باشد که از دام دورتر باشد و برهد، و همچنین اگر کسی درویش شود و به کمال درویشی نرسد، اما اینقدر باشد که از زمرهی خلق و اهل بازار ممتاز باشد و از زحمتهای دنیا برهد و سبکبار گردد. . . یکی از اصحاب را غمناک دید فرمود همه دلتنگی از دل نهادگی و این عالم است. مردی آن است که آزاد باشی از این جهان و خود را غریب دانی و در هر رنگی که بنگری و هر مزهیی که بچشی دانی که به آن نمانی و جای دیگر روی هیچ دلتنگ نباشی. و فرموده است که آزادمرد آن است که از رنجانیدن کس نرنجد، و جوانمرد آن باشد که مستحق رنجانیدن را نرنجاند. مولانا سراجالدین قونیوی صاحب صدر و بزرگبخت بوده اما با خدمت مولوی خوش نبوده، پیش وی تقریر کردند که مولانا گفته است که من با هفتاد و سه مذهب یکیام، چون صاحب روزی میفرمود که آواز رباب صریر باب بهشت است که ما میشنویم منکری گفت: ما نیز همان آواز میشنویم چون است که چنان گرم نمیشنویم که مولانا، خدمت مولوی فرمود کلا و حاشا که آنچه ما میشنویم آواز بازشدن آن درست، و آنچه وی میشنود او از فرا شدن (بسته شدن) و فرموده است که کسی به خلوت درویشی درآمد، گفت: چرا تنها نشستهیی؟ گفت: این دم تنها شدم که تو آمدی و مرا از حق مانع آمدی. از وی پرسیدند که درویش کی گناه کند؟ گفت: مگر طعام بیاشتها خورد که طعام بیاشتها خوردن، درویش را گناهی عظیم است. و گفته که در این معنی حضرت خداوندم شمسالدین تبریزی قدس سره فرموده که علامت مرید قبولیافته آن است که اصلا با مردم بیگانه صحبت نتواند داشتن و اگر ناگاه در صحبت بیگانه افتد چنان نشیند که منافق در مسجد و کودک در مکتب و اسیر در زندان. و در مرض اخیر با اصحاب گفته است که: از رفتن من غمناک مشوید که نور منصور رحمهالله تعالی بعد از صد و پنجاه سال بر روح شیخ فریدالدین عطار رحمهالله تجلی کرد و مرشد او شد. و گفت در هر حالتی که باشید با من باشید و مرا یاد کنید تا من شما را ممد و معاون باشم در هر لباسی که باشم. دیگر فرمود که در عالم ما را دو تعلق است یکی به بدن و یکی به شما، و چون به عنایت حق سبحانه فرد و مجرد شوم و عالم تجرید و تفرید روی نماید آن تعلق نیز از آن شما خواهد بود. خدمت شیخ صدرالدین قدسسره به عیادت وی آمد و فرمود که شفاکالله شفاء عاجلا رفع درجات باشد امید است که صحت باشد خدمت مولانا جان عالمیان است، فرمود که: بعد از این شفاکالله شما را باد همانا که در میان عاشق و معشوق پیراهنی از شعر بیش نمانده است، نمیخواهید که (بیرون کشند) و نور به نور پیوندد؟» از گفتار اخیر اعتقاد به فلسفهی حکمت و اشراق و(نورالانوار) فهمیده میشود که در ورقهای پیش در این تألیف به تفصیل از آن صحبت شد.
افلاکی ضمن تأیید داستان اخیر مینویسد:«شیخ با اصحاب اشکریزان خیزان کرده روان شد و حضرت مولانا این غزل را سرآغاز کرده میگفت و جمیع اصحاب جامهدران و نعرهزنان فریادها میکردند.»
برخی نوشتهاند که مولانا جلالالدین محمد مولوی هنگام مرگ این رباعی را سروده و میخوانده است:
[ جمعه 91/2/22 ] [ 4:45 عصر ] [ بهرام میرمحمدیان ]
[ نظرات () ]
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |