تغییر
 
قالب وبلاگ

? عارفانه

? نقل است که گفت : مردی پیشم آمد ، و پرسید که کجا می روی ؟  گفتم : به حج . گفت: چه داری ؟ گفتم " دویست درم گفت: به من ده و هفت بار گرد من بگرد که بچگان دارم و دست تنگم که حج تو این است ، چنان کردم و بازگشتم..."

? نقل است که شیخ شبی از گورستان می آمد . جوانی از بزرگ زادگان بسطام بربطی می زد . چون نزدیک شیخ رسید ، شیخ گفت :" لا حول و لا قوة الا بالله " . جوان بربط بر سر شیخ زد و هر دو بشکست. شیخ با زاویه آمد و سحرگاه بهای بربط به دست خادم داد و با طبقی حلوا پیش آن جوان فرستاد و عذر خواست . گفت :" او را بگوی که : بایزید عذر میخواهد و می گوید که دوش آن بربط در سرما شکستی . این قراضه بستان و دیگری را بخر . این حلوا بخور تا غصه ی شکستگی و تلخی آن از دلت برود . چون جوان حال چنان دید . بیامد و در پای شیخ افتاد و توبه کرد و بسیار گریست و چند جوان دیگر با او موافقت کردند به برکت اخلاق شیخ "

? زاهدی بود از جمله بزرگان بسطام ، صاحب تبع و صاحب قبول و از حلقه ی بایزید غایب نبودی . روزی شیخ گفت :" شیخ ، سی سال است که روز روزه دارم و شب بیدار باشم و خود را از این علم که او می گویی اثری نمی یابم ، ولی تصدیق می کنم و دوست می دارم " شیخ گفت :" اگر سیصد سال به روزه باشی و نماز کنی ، یک ذره بوی این حدیث نیابی "  گفت:" چرا؟" گفت:" از بهر آنکه تو گرفتار و محجوب نفس خویشی " گفت :" دوایی هست؟" شیخ گفت :" برمن هست و بگویم ، اما تو قبول نکنی " گفت:" قبول کنم که سال ها طالبم " شیخ گفت :" این ساعت برو و موی سر و محاسن باز کن و این جامه که داری برون کن و ازاری از گلیم در میان بند و بر سر آن محله که تو را بهتر بشناسند بنشین و توبره ای بر جوز کن و پیش خود بنه و کودکان جمع کن و بگو که هر که مرا سیلی زند یک جوز بدهم  و هر که دو سیلی بزند دو جوز دهم . در شهر می گرد تا کودکان سیلی بر گردنت می زنند ، که علاج تو این است " مرد گفت :"  سبحان الله ، لا اله الا الله " شیخ گفت :" اگر کافری این جمله بگوید مومن شود ، تو بدین کلمه مشرک شدی " گفت " چرا؟" گفت:" از آنکه تو در این کلمه تعظیم خود گفتی نه تعظیم حق " مرد گفت :" من این نتوانم کرد ، دیگری را فرمای " شیخ گفت:" علاج تو این است و من گفتم که نکنی "

? پرسیدند عمر تو چند است ؟ گفت: چهار سال . گفتند : این چگونه باشد؟ گفت :" هفتاد سال است تا در حجاب دنیایم ، اما چهار سال است که وی را می بینم و روزگار حجاب از عمر نشمرم "

? گفت :" اول قدم که رفتم ، به عرش رسیدم . عرش را دیدم چون گرگ ، لب آلود شکم تهی ."گفتم :" ای عرش به تو نشان می دهند که : الرحمن علی العرش استوی . بیا تا چه داری؟ عرش گفت :" چه جای این حدیث است که ما را نیز به دل تو نشان می دهند :" انا عند المنکسرة قلوبهم " من پیش دل شکستگانم اگر آسمانیان اند . از زمینیان می جویند ، اگر زمینیان از آسمانیان می طلبند و اگر پیر است از جوان می طلبد و اگر جوان است از پیر می طلبد و اگر زاهد است از خرابات می جوید و اگر خراباتی است از زاهد می طلبد .

? نقل است که شیخ را همسایه ای گبر بود و کودکی شیرخواره داشت و همه شب از تاریکی می گریست که چراغ نداشت . شیخ هر شب چراغ برداشتی و به خانه ی ایشان بردی تا کودک خاموش گشتی . چون گبر از سفر باز آمد مادر طفل حکایت شیخ را باز گفت . گبر گفت :" چون روشنایی شیخ آمد ، دریغ بود که به سر تاریکی خود باز رویم " حالی بیامد و مسلمان شد .

? گفت :" الله تعالی را به خواب دیدم "، گفتم:" راه به تو چون است ؟" گفت :" از خود گذشتی رستی "

? گفت :" اگر بمیرم و پرسند چه آوردی ؟" گویم :" درویش اگر به خانه ی مالک شود نگویند چه آوردی گویند چه خواهی "

? اگر به مردی بنگرید که کرامت یافته باشد چنان که در هوا بپرد ، فریفته ی او و کار او مشوید تا درنگرید و ببینید که او را در زمان امر و نهی و حفظ حدود الهی چگونه می یابید.

وفات وی در 261 هجری است .


[ جمعه 91/2/22 ] [ 4:24 عصر ] [ بهرام میرمحمدیان ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 77
کل بازدیدها: 873358