تغییر
 
قالب وبلاگ

با این همه ، صوفیان این احوال را نمی پذیرفتند ، در واقع آنان که به " تصوف عاشقانه " پای بند بودند ، این سخنان را نوعی " اضطراب نفسانی " می دانستند و فزونی آن را مایه ی ارتباط و وحدت می پنداشتند ، اما جماعتی که به " تصوف زاهدانه " پای بند بودند ، این قبیل سخنان را نمی پسندیدند و از عناد و حتی گستاخی در حق گروه اول باز نمی ایستادند . غزالی می گوید  وقتی سخن از شطح می رود دو گونه سخن فرایاد می آید که آن را بر خی از صوفیان پدید آورده اند : یکی دعاوی عریض و طویلی است که درباره ی عشق با خدای تعالی و وصالی که از اعمال ظاهری بی نیاز کند ، می گویند تا بدان جا که برخی به دعوی اتحاد و بر افتادن حجاب و مشاهد ه ی به رویت و مشافهه به خطاب می رسند چنان که می گویند " ما را چنین گفتند " و یا " ما چنین و چنان گفتیم " و در این را حسین منصور حلاج تشبیه می کنند که به سبب گفتن چنین سخنانی بر سر دار رفت و به گفتار او استشهاد می کنند که " انا الحق " و یا بدانچه ازابویزید بسطامی حکایت می کنند که گفت :" سبحانی سبحانی ... " و این فنی از کلام است که خطر آن برای عوام بسیار عظیم است زیرا برخی از کشاورزان کشاورزی را رها کرده و امثال همین دعاوی را اظهار کرده اند ، زیرا این کلام موافق طبع است چون مایه ی بطالت است و دیری است تا گفته اند که " بطالت و کسل ، طبع و مذاق را شیرین تر از عسل باشد " آنگاه می گوید سخنی را که از ابویزید حکایت کرده اند نباید از او باشد و اگر باشد آن را به حکایت از خدای تعالی یاد کرده ، چنان که اگر از کسی بشنوند که می گوید : اننی انا الله لا اله الا انا فاعبدونی " ( طه آیه ی 14 ) نباید از آن چیزی جز بر سبیل حکایت فهمیده شود ، نوع دیگر از شطح کلماتی است نامفهوم که ظاهری دلنشین و عباراتی هایل ولی فارغ از معنی دارد که یا گوینده خود آن را نمی فهمند و  ریشه ی آن خبط در عقل و تشویق در خیال است ، و یا اینکه خود می فهمد ولی قادر به تفهیم و ایراد آن به عبارتی نیست که دال بر معنی ذهنی او باشد . در این صورت دل ها را مشوق و عقل را مدهوش می سازد و لذا نباید گفته شود . اینک جماعتی را که شطح یا سخنی ذوق آمیز از آنها نقل شده می آوریم ؛

?? بایزید بسطامی ( وفات 261ه.ق) گوید : " باید مرا بستایید . شأن من برتر از همه ی خلق است ! تو باید بیش از آنچه من تو را فرمان می برم از من فرمان ببری . آدم ، خدای خویش را به لقمه ای بفروخت . بهشت تو تنها بازیچه ی کودکان است "

? حسین منصور حلاج ( وفات 309 ه.ق ) گوید : من خدایم ( انا الحق ) . آیا تو منی ، یا من توام ؟ این کار ، خدا را دو کند ، از این روی ، تو هم منی ، و همه منم ! من تو را برای شادمانی خودم نمیخواهم بلکه برای آزار خود میخواهم . اگر مرا نبخشی ،آنها را ببخش . برای عاشق کامل دعا به منزله ی کفر است .

? ابو نصر سراج طوسی ( وفات 487 ه.ق ) گوید : هدایت گمراهان مرا گمراه کرد.

? احمد غزالی ( وفات 515 ه.ق ) گوید :خدا را تنها خدا می فهمد . هیچ فرمانروای نیرومند ، مطلق تر از خواهش نفس نیست . خواندن به سوی وحدت اصل ذات محبوب است ، و دعوت به کثرت جوهر یا اصل محب است خواه ما با هوی و خواهش او را شکنجه کنیم یا با منع کردن او از تأمل او را بکشیم .

? سهل تستری ( وفات 283 ه.ق ) گوید: من در برابر مقدسان روزگار خویش برهان خدایم . خدایی سری است که اگر آن ظاهر شود مأموریت پیامبران پایان گیرد .

?   الواسطی ( وفات 320 ه.ق ) گوید : "شعایر مذهبی و اعمال دینی تنها نشانه ی ناپاکی است "

?    ابوبکر شبلی( وفات 334 ه.ق ) گوید : من نقطه ی مشخص زیر حرف باء بسم الله هستم . بهشت جز خدا هیچ کس نیست . تصوف فقط مذهب چند خدایان Polytheists است . چون وسیله ی تصفیه ی دل هایی است که هنوز خدا در آنها نیست و تنها به وسیله ی تصوف ممکن می شود : که خدا در دل های آنان جایگزین شود .

? ابوالحسن خرقانی ( وفات 426 ه.ق ) گوید : من ، تنها دو سال از خدا جوان ترم ، خدا ملازم من است

? ابو سعید ابی الخیر ( وفات 440 ه.ق ) گوید : در زیر خرقه ی من جز خدا کسی نیست .

? ابوحامد غزالی ( وفات 505 ه.ق ) گوید : خلق هیچ چیز بهتر از آنچه در مخلوق عالم مشاهده میشود ، ممکن نیست

? ابن عربی ( وفات 638 ه.ق ) گوید: بند مولی است و مولی بنده . آه که تواند گفت که کدام یک از این دو مرهون یکدیگرند؟

? بوعلی حریری ( وفات 645 ه.ق ) گوید : درویش کامل و راستین مردی است که تنها دل دارد نه خدا

? ابن سبعین ( وفات 688 ه.ق ) گوید: چیزی جز خدا وجود ندارد

? عفیف تلمسانی( وفات 690ه.ق) گوید: همه ی قرآن پر از مظاهر چند خدایی است .

همه ی این مطالب به وسیله ی صوفیان و اهل سلوک توضیح و انتقاد و تعدیل شده است . نوری و سراج نخستین کسانی هستند که اهمیت کلامی و دینی این سخنان را دریافتند و نیز در سه کتاب از تصانیف روزبهان بقلی ( وفات 606 ه.ق ) شیرازی مقالتی دراز در بیان این مطالب آمده است .

شاید بتوان گفت که تندترین این قماش سخنان از بایزید است که می گفت : سبحانی ما اعظم شأنی ..." اینک نمونه هایی از آن سخنان :

1. بایزید به تکرار می گفته است که :" پاکی مراست که شأن و منزلت من برتر است " ابونصر سراج پس از نقل این سخن گوید :" از احمد ابن سالم شنیدم که روزی در مجلس خود می گفت : آن را که بایزید  گفت هرگز فرعون نگفته بود ، زیرا فرعون گفت: من پروردگار بزرگ شما هستم و با این کلمه یعنی " رب " آفریدگان را نیز بنامند چنان که گویند : فلان رب المال و فلان رب الدار . ولیکن بایزید می گفت سبحانی ، و سبوح از نام های خداست و غیری را نشاید که بدین نام ها بنامند .

آنگاه ابونصر سراج می گوید ، من از او پرسیدم : اگر درست باشد که این سخن از بایزید است ، آیا باور می کنی که اعتقاد بایزید هم چون اعتقاد فرعون بوده ، این سخن را از سر هوی و نفس پرستی بر زبان رانده است ؟ او گفت : به هر صورت و به هر منظور که گفته باشد ، از آن سخن کفر او لازم می آید . گفتم : چون بر تو ممکن نیست که اعتقاد اصلی او را از گفتن این عبارت دریایی ، تکفیر تو پایه ای ندارد . وانگهی از کجا معلوم که سخن او مقدماتی داشته و در دنبال آن می گفته : سبحانی، یعنی این سخن را به حکایت از خدا و از زبان وی می گفته است ، چنان که یکی قرآن بخواند و بگوید : لا اله الا انا فاعبدون ( انبیاء 21/آیه 25 ) معبودی جز من نیست ، پس را بپرستید ، چیزی در خاطر ما نمی گذرد جز اینکه او خدا را بدانچه خود وی خودش را توصیف کرده ، تسبیح می گوید..."

2. بایزید می گفت :" من خرگاه خویش را برابر عرش، یا نزدیک آن زدم" ابن سالم ، پس از نقل این سخن ، باز گوید : این کلمه کفر است ، و آن را جز کافر مگوید .

3. گویند : روزی به گورستان جهودان برگذشت . وگفت: "گروهی معذورند " و به گورستان مسلمین بر گذشت و گفت :" قومی مغرورند "

ابونصر سراج پس از نقل این هر دو قول ، آنها را به وجهی نیکو و دلپذیر تفسیر میکند و بایزید را از همه ی اتهامات و نکته گیری های امثال ابن سالم بر کنار می داند ، ومی گوید : دانشمندان اطراف و نواحی همه به تربت بایزید تبرک می جویند و مزار او را زیارت میکنند و یاد می کنند که او به ورع و پارسایی و اجتهاد و دوام ذکر خدا بر همه ی اهل روزگار فائق آمد ؛ در پایان معاندان و مخالفان را بر حذر می دارد که از خدا بترسند و از ظن و گمان بپرهیزند و بدانند که هر کس با دردکشان در افتد بر افتد . نیز سخن خدا را یاد آرند که می گوید : " ای کسانی که ایمان آورده اید ، از گمان بسیار پرهیز کنید ، زیرا برخی ازگمان ها گناه است "

 

جمع همه داستان ها و سخنان دل آویز و نکته های حکمت آموزی که از بایزید نقل و روایت کرده اند، خود رساله ی جداگانه می خواهد ، و روزگاری بس دراز لازم دارد :

رموز عشق نگنجد به دفتری که تو داری/ بساز از پی اسرار عشق دفتر دیگر

گذشته از این ،همه ی آن داستان ها صحیح و بهنجار نیستند ، زیرا اغراق های بزرگ و ناهنجاری های روانی زیاد در آنها به چشم میخورد ، نیز برخی روایت ها به افسانه می ماند تا داستان معقول . شاید این طبیعت ایرانیان بوده است که هر کس را بزرگ می یافتند درباره ی او افسانه می ساختند .

نقل است که دوازده سال روزگار می بایست تا به کعبه رسید . در هر چند قدم مصلی می انداخت و دو رکعت نماز می کرد و می گفت :" این دهلیز پادشاه دنیا نیست که به یکبار بر آنجا توان دوانید " پس به کعبه شد و آن سال به مدینه نرفت و گفت : ادب نبود پیامبر (ص) را تبع این زیارت کردن . آن را جداگانه احرام کنی " باز آمد و سال دیگر احرام گرفت و در راه که به شهر می آمد ، خلقی عظیم تابع او شدند . چون بیرون شد مردمان از پس او در آمدند . بایزید نگه کرد و گفت :" این ها کدام اند ؟" گفتند :" اینان با تو صحبت خواهند داشت " گفت :" خدایا من از تو می خواهم که خود را به خلق از من محجوب نگردانی " پس خواست که محبت خود را از دل ایشان ببرد و زحمت خود از راه ایشان بردارد ، نماز بامداد بگزارد ودر ایشان نگریست و گفت:" انی انا الله ، لا اله الا انا فاعبدونی "[ بیگمان من خدایم ، معبودی جز من نیست ، پس مرا بپرستید] . گفتند:"مگر این مرد دیوانه است " او را بگذاشتند و برفتند . شیخ آنجا به زبان خدای تعالی با ایشان سخن می گفت یعنی به حکایت از زبان او...


[ جمعه 91/2/22 ] [ 4:22 عصر ] [ بهرام میرمحمدیان ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 65
بازدید دیروز: 31
کل بازدیدها: 873346