سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تغییر
 
قالب وبلاگ

 

دیگر «کشف‌الاسرار معنوی» در شرح دو دفتر اول تألیف ابوحامد بن معین‌الدین تبریزی که این تألیف نیز مقدمه‌ی سودمندی دارد و تاریخ تألیف آن مقارن است با دو تاریخ شرح مذکور در فوق (نسخه‌ خطی در موزه بریتانیا موجود است)دیگر«شرح شمعی» به زبان ترکی که در سال 999 هجری تألیف یافته، دیگر«لطائف‌المعنوی» و «مرأه‌المثنوی» دو شرح از عبداللطیف‌ بن عبدالله العباسی و او همان است که حدیقه‌ی سنائی را هم شرح کرده. هم او یک نسخه‌ی منقح مثنوی را به نام«نسخه‌ی ناسخه‌ی مثنویات سقیم» تهیه کرده و شرحی برای لغات آن به نام لطایف‌اللغات تألیف نموده است.

دیگر «مفتاح‌المعانی» تألیف سید عبد الفتاح الحسینی العسکری که در سال 1049 هجری از طرف شاگردش هدایت منتشر شد. از همو منتخباتی از مثنوی به نام« درمکنودن» به جا مانده، گذشته از شروحی که مذکور افتاد اشخاص زیر هم شرح‌هایی به مثنوی نوشته‌اند:

 میرمحمد نورالله احراری که شارح حدیقه‌ی سنائی هم بوده، میر محمد نعیم که در همان زمان میزیسته و خواجه ایوب پارسی 1120 هجری. دیگر از شروح معروف «مکاشفات رضوی» تألیف محمدرضا است سال 1084 هجری.

 دیگر «فتوحات‌المعنوی» از مولانا عبدالعلی صاحب (موزه بریتانیا«o.R» 367) و دیگر«حل مثنوی» از افضل‌الله آبادی.

 دیگر تصحیح مثنوی(1122 هجری)تألیف محمدهاشم فیضیان.

 دیگر«مخزن‌الاسرار» از شیخ ولی محمد بن شیخ رحم‌الله اکبرآبادی(1151 هجری). یک شرح مخصوص دفتر سوم مثنوی نیز هست که آن را محمدعابد تألیف کرده و نامش را«مغنی» نهاده، شرحی نیز به دفتر پنجم به زبان فارسی توسط معرف معروف شعرای ایران یعنی سروری (مصطفی ابن شعبان) اهل گلیبولی ترکیه متوفی سال969 هجری تألیف یافته، از منتخبات مثنوی، گذشته از «در مکنون» که مذکور افتاد تألیفات ذیل را هم می‌توان نام برد:

«لباب مثنوی» و«لب الباب» واعظ کاشفی (حسین بن علی بیهقی کتشفی) متوفی سال 910 هجری هم‌چنین «جزیره مثنوی» از ملایوسف سینه‌چاک، با دو شرح به زبان ترکی سال 953 هجری، «گلشن توحید» از شاهدی متوفی سال 957 هجری و «نهر بحر مثنوی» از علی‌اکبر خافی 1081 هجری هم‌چنین «جواهراللعالی» از ابوبکر شاشی.

شرحی دیگر تألیف عبدالعلی محمد بن نظام‌الدین مشهور به بحر‌العلوم که در هند بچاپ رسیده و استناد مؤلف در معانی به فصوص‌الحکم و فتوحات محی‌الدین بوده است. از شروح معروف مثنوی در قرنهای اخیر از شرح مثنوی حاج‌ملاهادی سبزواری و شرح مثنوی شادروان استاد بدیع‌الزمان فروزانفر که متأسفانه به علت مرگ نابهنگام وی ناتمام مانده و فقط سه مجلد مربوط به دفتر نخست مثنوی علامه محمدتقی جعفری تبریزی باید نام برد. عابدین پاشا در شرح مثنوی این دو بیت را به جامی نسبت داده که درباره‌ی جلال‌الدین رومی و کتاب مثنوی سروده:

 

آن فریـدون جـهان معـنوی

بس بود برهان ذاتش مثنوی

من‌چه‌گویم وصف آن عالی‌جناب

نیست پیغمبر ولی دارد کتاب

 

شیخ بهاءالدین عاملی عارف و شاعر و نویسنده مشهور قرن دهم و یازدهم هجری درباره‌ی مثنوی معنوی مولوی چنین سروده است:

 

من نمی‌گویـم که آن عالی‌جناب

هست پیغمبر ولی دارد کتاب

مثنـوی او چـو قـرآن مـدل

هادی بعضی و بعضی را مذل

 

می‌گویند روزی اتابک ابی‌بکر بن سعد زنگی از سعدی می‌پرسد:«بهترین و عالیترین غزل زبان فارسی کدام است؟» سعدی در جواب یکی از غزلهای جلال‌الدین محمدبلخی(مولوی) را می‌خواند که مطلعش این است:

 

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست

ما بفلک می‌رویم عـزم تماشـا کراست

 

برخی گفته‌اند که سعدی این غزل را برای اتابک فرستاد و پیغام داد: « هرگز اشعاری بدین شیوائی سروده نشده و نخواهد شد ای‌کاش به روم می‌رفتم و خاک پای جلال‌الدین را بوسه می‌زدم.» اکنون چند بیت از مثنوی معنوی مولوی به عنوان تبرک درج می‌شود:


[ جمعه 91/2/22 ] [ 4:33 عصر ] [ بهرام میرمحمدیان ] [ نظرات () ]

 

دیگر «کشف‌الاسرار معنوی» در شرح دو دفتر اول تألیف ابوحامد بن معین‌الدین تبریزی که این تألیف نیز مقدمه‌ی سودمندی دارد و تاریخ تألیف آن مقارن است با دو تاریخ شرح مذکور در فوق (نسخه‌ خطی در موزه بریتانیا موجود است)دیگر«شرح شمعی» به زبان ترکی که در سال 999 هجری تألیف یافته، دیگر«لطائف‌المعنوی» و «مرأه‌المثنوی» دو شرح از عبداللطیف‌ بن عبدالله العباسی و او همان است که حدیقه‌ی سنائی را هم شرح کرده. هم او یک نسخه‌ی منقح مثنوی را به نام«نسخه‌ی ناسخه‌ی مثنویات سقیم» تهیه کرده و شرحی برای لغات آن به نام لطایف‌اللغات تألیف نموده است.

دیگر «مفتاح‌المعانی» تألیف سید عبد الفتاح الحسینی العسکری که در سال 1049 هجری از طرف شاگردش هدایت منتشر شد. از همو منتخباتی از مثنوی به نام« درمکنودن» به جا مانده، گذشته از شروحی که مذکور افتاد اشخاص زیر هم شرح‌هایی به مثنوی نوشته‌اند:

 میرمحمد نورالله احراری که شارح حدیقه‌ی سنائی هم بوده، میر محمد نعیم که در همان زمان میزیسته و خواجه ایوب پارسی 1120 هجری. دیگر از شروح معروف «مکاشفات رضوی» تألیف محمدرضا است سال 1084 هجری.

 دیگر «فتوحات‌المعنوی» از مولانا عبدالعلی صاحب (موزه بریتانیا«o.R» 367) و دیگر«حل مثنوی» از افضل‌الله آبادی.

 دیگر تصحیح مثنوی(1122 هجری)تألیف محمدهاشم فیضیان.

 دیگر«مخزن‌الاسرار» از شیخ ولی محمد بن شیخ رحم‌الله اکبرآبادی(1151 هجری). یک شرح مخصوص دفتر سوم مثنوی نیز هست که آن را محمدعابد تألیف کرده و نامش را«مغنی» نهاده، شرحی نیز به دفتر پنجم به زبان فارسی توسط معرف معروف شعرای ایران یعنی سروری (مصطفی ابن شعبان) اهل گلیبولی ترکیه متوفی سال969 هجری تألیف یافته، از منتخبات مثنوی، گذشته از «در مکنون» که مذکور افتاد تألیفات ذیل را هم می‌توان نام برد:

«لباب مثنوی» و«لب الباب» واعظ کاشفی (حسین بن علی بیهقی کتشفی) متوفی سال 910 هجری هم‌چنین «جزیره مثنوی» از ملایوسف سینه‌چاک، با دو شرح به زبان ترکی سال 953 هجری، «گلشن توحید» از شاهدی متوفی سال 957 هجری و «نهر بحر مثنوی» از علی‌اکبر خافی 1081 هجری هم‌چنین «جواهراللعالی» از ابوبکر شاشی.

شرحی دیگر تألیف عبدالعلی محمد بن نظام‌الدین مشهور به بحر‌العلوم که در هند بچاپ رسیده و استناد مؤلف در معانی به فصوص‌الحکم و فتوحات محی‌الدین بوده است. از شروح معروف مثنوی در قرنهای اخیر از شرح مثنوی حاج‌ملاهادی سبزواری و شرح مثنوی شادروان استاد بدیع‌الزمان فروزانفر که متأسفانه به علت مرگ نابهنگام وی ناتمام مانده و فقط سه مجلد مربوط به دفتر نخست مثنوی علامه محمدتقی جعفری تبریزی باید نام برد. عابدین پاشا در شرح مثنوی این دو بیت را به جامی نسبت داده که درباره‌ی جلال‌الدین رومی و کتاب مثنوی سروده:

 

آن فریـدون جـهان معـنوی

بس بود برهان ذاتش مثنوی

من‌چه‌گویم وصف آن عالی‌جناب

نیست پیغمبر ولی دارد کتاب

 

شیخ بهاءالدین عاملی عارف و شاعر و نویسنده مشهور قرن دهم و یازدهم هجری درباره‌ی مثنوی معنوی مولوی چنین سروده است:

 

من نمی‌گویـم که آن عالی‌جناب

هست پیغمبر ولی دارد کتاب

مثنـوی او چـو قـرآن مـدل

هادی بعضی و بعضی را مذل

 

می‌گویند روزی اتابک ابی‌بکر بن سعد زنگی از سعدی می‌پرسد:«بهترین و عالیترین غزل زبان فارسی کدام است؟» سعدی در جواب یکی از غزلهای جلال‌الدین محمدبلخی(مولوی) را می‌خواند که مطلعش این است:

 

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست

ما بفلک می‌رویم عـزم تماشـا کراست

 

برخی گفته‌اند که سعدی این غزل را برای اتابک فرستاد و پیغام داد: « هرگز اشعاری بدین شیوائی سروده نشده و نخواهد شد ای‌کاش به روم می‌رفتم و خاک پای جلال‌الدین را بوسه می‌زدم.» اکنون چند بیت از مثنوی معنوی مولوی به عنوان تبرک درج می‌شود:

 

مـوسیا آداب‌دانــان دیـگـرند

سوخته جان و روانان دیگرند

رد درون کعبه رسم قبله نیست

چه غم ار غواص را پاچیله نیست

هندیان اصطلاح هند مدح

سندیان اصطلاح سند مدح

زان که دل جوهر بود گفتن عرض

پس طفیل آمد عرض جوهر غرض

آتشی از عشق در خود برفروز

سر به سر فکر و عبارت را بسوز

موسی و عیسی کجا بد آفتاب

کشت موجودات را میداد آب

آدم و حوا کجا بود آن زمان

که خدا افکند در این زه کمان

این سخن هم ناقص است و ابتراست

آن سخن که نیست ناقص زان سراست

من نخواهم لطف حق را واسطه

که هلاک خلق شد این رابطه

لاجرم کوتاه کردم من سخن

گر تو خواهی از درون خود بخوان

ور بگویم عقل‌ها را بر کند

ور نویسم بس قلمها بشکند

گر بگویم زان بلغزد پای تو

ور نگویم هیچ از آن ای وای تو

نی نگویم زان که تو خامی هنوز

در بهاری و ندیدستی تموز

این جهان همچون درخت است ای کر ام

ما بر او چون میوه‌های نیم‌خام

سخت گیرد خام‌ها مر شاخ را

زان‌که در خامی نشاید کاخ را

 

ابلهان تعظیم مسجد می‌کنند

بر خلاف اهل دل جد می‌کنند

این مجاز است آن حقیقت ای خران

نیست مسجد جز درون سروران

 

ما می‌شنویم منکری گفت: ما نیز همان آواز می‌شنویم چون است که چنان گرم نمی‌شنویم که مولانا، خدمت مولوی فرمود کلا و حاشا که آنچه ما می‌شنویم آواز بازشدن آن درست، و آنچه وی می‌شنود او از فرا شدن (بسته شدن) و فرموده است که کسی به خلوت درویشی درآمد، گفت: چرا تنها نشسته‌یی؟ گفت: این دم تنها شدم که تو آمدی و مرا از حق مانع آمدی.

 


[ جمعه 91/2/22 ] [ 4:27 عصر ] [ بهرام میرمحمدیان ] [ نظرات () ]

ولانا جلال‌الدین محمد بلخی(مولوی)

جلال‌الدین محمد بن بهاءالدین محمد بن حسین بن حسینی خطیبی بکری بلخی معروف به مولوی یا ملای روم یکی از بزرگترین عارفان ایرانی و از بزرگترین شاعران درجه اول ایران بشمار است. خانواده‌ی وی از خاندانهای محترم بلخ بود و گویا نسبتش به ابوبکر خلیفه می‌رسد و پدرش از سوی مادر دخترزاده‌ی سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه بود و بهمین جهت به بهاءالدین ولد معروف شد.

 وی در سال 604 هجری در بلخ ولادت یافت چون پدرش از سلسله لطفی نداشت بهمین علت بهاءالدین در سال 609 هجری با خانواده خود خراسان را ترک کرد و از آن راه بغداد به مکه رفت و از آنجا در الجزیره ساکن شد و پس از نه سال اقامت در ملاطیه(ملطیه) سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی که عارف مشرب بود او را به پایتخت خود شهر قونیه دعوت کرد و این خاندان در آنجا مقیم شد. هنگام هجرت از خراسان جلال‌الدین پنج ساله بود و پدرش در سال629 هجری در قونیه رحلت کرد.

 پس از مرگ پدر مدتی در خدمت سید برهان‌الدین ترمذی بود که از شاگردان پدرش بود و در سال 629 هجری به‌ آن شهر آمده بود شاگردی کرد و سپس تا سال 645 هجری که شمس‌الدین تبریزی رحلت کرد جزو مریدان و شاگردان او بود آنگاه خود جزو پیشوایان طریقت شد و طریقه‌ای فراهم ساخت که پس از وی انتشار یافت و به اسم طریقه‌ی مولویه‌ معروف شد و خانقاهی در شهر قونیه برپا کرد و در آنجا به ارشاد مردم پرداخت و آن خانقاه کم‌کم بدستگاه عظیمی بدل شد و معظم‌ترین اساس تصوف بشمار رفت و از آن پس تا این زمان آن خانقاه و آن سلسله در قونیه باقی است و در تمام ممالک شرق پیروان بسیار دارد. جلال‌الدین محمد مولوی همواره با مریدان خود می‌زیست تا اینکه در پنجم جمادی‌الاخر سال 672 هجری رحلت کرد، وی یکی از بزرگترین شاعران ایران و یکی از مردان عالی ‌مقام جهان است و در میان شاعران ایران شهرتش به پای شهرت فردوسی و سعدی و عمرخیام و حافظ می‌رسد و از اقران ایشان بشمار می‌رود. آثار وی به بسیاری از زبانهای مختلف ترجمه شده، این عارف بزرگ در وسعت نظر و بلندی اندیشه و بیان ساده و دقت در خصال انسانی یکی از برگزیدگان نامی دنیای بشریت بشمار می‌رود و یکی از بلندترین مقامات را در ارشاد فرزند آدمی دارد و در حقیقت او را باید در شمار اولی دانست. سرودن شعر تا حدی تفنن و تفریح و یک نوع لفافه‌ای برای ادای مقاصد عالی او بوده و این کار را وسیله‌ی تفهیم قرار داده است. اشعار وی به دو قسمت منقسم می‌شود نخست منظومه‌ی معروف اوست که از معروفترین کتابهای فارسی است و آنرا مثنوی معنوی نام نهاده است. این کتاب که صحیح‌ترین و معتبرترین نسخه‌های آن شامل 25632 بیت است، به شش دفتر منقسم شده و آن را بعضی به اسم صیقل‌الارواح نیز نامیده‌اند. دفاتر شش‌گانه آن همه بیک سیاق و مجموعه‌ای از افکار عرفانی و اخلاقی و سیر سلوک است که در ضمن، آیات و احکام و امثال و حکایتهای بسیار در آن آورده است و آن را به خواهش یکی از شاگردان خود حسن بن محمد بن اخی ترک معروف به حسام‌الدین چلبی که در سال 683 هجری رحلت کرده است به نظم در‌آورده. جلال‌الدین مولوی هنگامی که شوری و وجدی داشته چون بسیار مجذوب سنایی و عطار بوده است به همان وزن و سیاق منظومه‌های ایشان اشعاری با کمال زبردستی بدیهه می‌سروده است و حسام‌الدین آنها را می‌نوشته. نظم دفتر اول در سال 662 هجری تمام شده و در این موقع به واسطه‌ فوت زوجه‌ی حسام‌الدین ناتمام مانده و سپس در سال 664هجری دنباله‌ی آن را گرفته و پس از آن بقیه را سروده است. قسمت دوم اشعار او مجموعه‌ی بسیار قطوری است شامل نزدیک صدهزار بیت غزلیات و رباعیات بسیار که در موارد مختلف عمر خود سروده و در پایان اغلب آن غزلیات نام شمس‌الدین تبریزی را برده و جهت به کلیات شمس تبریزی و یا کلیات شمس معروف است و گاهی در غزلیات خاموش و خموش تخلص کرده و در میان آن همه اشعار که با کمال سهولت میسروده است غزلیات بسیار رقیق و شیواست که از بهترین اشعار زبان فارسی بشمار تواند آمد.

جلال‌الدین بلخی پسری داشته است به اسم بهاءالدین احمد معروف به سلطان ولد که جانشین پدر شده و سلسله ارشاد وی را ادامه است. وی از عارفان معروف قرن هشتم بشمار می‌رود و مطالبی را در مشافهات از پدر خود شنیده است در کتابی گرد آورده و «فیه مافیه نام نهاده است و نیز منظومه‌ای بهمان وزن و سیاق مثنوی، بدست هست که به اسم دفتر هفتم مثنوی معروف شده و به او نسبت می‌دهند اما از او نیست. دیگر از آثار مولانا مجموعه‌ی مکاتیب او و مجالس سبعه شامل مواعظ اوست.

هرمان اته خاورشناس مشهور آلمانی درباره‌ی جلال‌الدین محمد بلخی (مولوی) چنین نوشته است:«به سال ششصد و نه هجری بود که فریدالدین عطار اولین و آخرین بار حریف آینده‌ی خود که می‌رفت در شهرت شاعری بزرگترین همدوش او گردد یعنی جلال‌الدین را که آن وقت پسری پنج ساله بود در نیشابور زیارت کرد و گذشته از اینکه (اسرار نامه) را برای هدایت او به مقامات عرفانی به وی هدیه نمود با یک روح نبوت عظمت جهانگیر آینده‌ی او را پیشگوئی کرد.

 جلال‌الدین محمد بلخی که بعدها به عنوان جلال‌الدین رومی اشتهار یافت و بزرگترین شاعر عرفانی مشرق زمین و در عین حال بزرگترین سخن‌پرداز وحدت وجودی تمام اعصار گشت، پسر محمد بن حسین الخطیبی‌البکری ملقب به بهاءالدین ولد در ششم ربیع‌الاول سال ششصد و چهار هجری در بلخ به دنیا آمد. پدرش با خاندان حکومت وقت یعنی خوارزمشاهیان خویشاوندی داشت و در دانش و واعظی شهرتی بسزا پیدا کرده بود. ولی به حکم معروفیت و جلب توجه‌ی عامه که وی در نتیجه دعوت مردم بسوی عالمی بالاتر و جهان‌بینی و مردم‌شناسی برتری کسب نمود، محسود سلطان علاءالدین خوارزمشاه گردید و مجبور شد به همراهی پسرش که از کودکی استعداد و هوش و ذکاوت نشان می‌داد قرار خود را در فرار جوید و هر دو از طریق نیشابور که در آنجا به زیرت عطار نایل آمدند و از راه بغداد اول به زیرت مکه مشرف شدند و از آنجا به شهر ملطیه رفتند و در آنجا چهار سال اقامت گزیدند بعد به لارنده انتقال یافتند و مدت هفت سال در آن شهر ماندند و در آنجا بود که جلال‌الدین تحت ارشاد پدرش در دین و دانش مقاماتی را پیمود و برای جانشینی پدر در پند و ارشاد کسب استحقاق نمود. در این موقع پدر و فرزند بموجب دعوتی که از طرف سلطان علاءالدین کیقباد از سلجوقیان روم از آنان بعمل آمد به شهر قونیه که مقر حکومت سلطان بود عزیمت نمدند و در آنجا بهاءالدین در تاریخ  هیجدهم ربیع‌الثانی سال ششصد و بیست و هشت(628 هجری) وفات یافت. جلال‌الدین از علوم ظاهری که تحصیل کرده بود خسته گشت و با جدی تمام دل در راه تحصیل مقام علم عرفان نهاد و در ابتدا در خدمت یکی از شاگردان پدرش یعنی برهان‌الدین ارمذی که 629 هجری به قونیه آمده بود تلمذ نمود، بعد تحت ارشاد درویش قلندری به نام شمس‌الدین تبریزی درآمد و از سال 642 تا 645 در مفاوضه‌ی او بود و او با نبوغ معجزه‌آسای خود چنان تأثیری در روان و ذوق جلال‌الدین اجرا کرد که وی به سپاس و یاد مرشدش در همه غزلیات خود به جای نام خویشتن نام شمس تبریزی را بکار برد. همچنین غیبت ناگهانی شمس در نتیجه‌ی قیام عوام و خصومت آنها با علوی‌طلبی وی که در کوچه و بازار قونیه غوغائی راه انداختند و در آن معرکه پسر ارشد خود جلال‌الدین یعنی علاءالدین هم مقتول گشت تأثیری عمیق در دلش گذاشت و او برای یافتن تسلیت و جستن راه تسلیم در مقابل مشیعت طریقت جدید سلسله مولوی را ایجاد نمود که آن طریقت تاکنون ادامه دارد و مرشدان آن همواره از خاندان خود جلال‌الدین انتخاب می‌گردند. علائم خاص پیروان این طریقت عبارتست در ظاهر از کسوه‌ی عزا که بر تن می‌کنند و در باطن از حال دعا و جذبه و رقص جمعی عرفانی یا سماع که برپا می‌دارند و واضع آن خود مولانا هست و آن رقص همانا رمزیست از حرکات دوری افلاک و از روانی که مست عشق الهی است. و خود مولانا چون از حرکات موزون این رقص جمعی مشتعل می‌شد و از شوق راه بردن به اسرار وحدت الهی سرشار می‌گشت، آن شکوفه‌های بی‌شمار غزلیات مفید عرفانی را می‌ساخت که به انضمام تعدادی ترجیع‌بند و رباعی دیوان بزرگ او را تشکیل می‌دهد و بعضی از اشعار آن از لحاظ معنی و زیبایی زبان و موزونیت ابیات جواهر گرانبهای ادبیات جهان محسوب است. اثر مهم دیگر مولانا که نیز پر از معانی دقیق و دارای محسنات شعری درجه اول است همانا شاهکار او کتاب مثنوی یا به عبارت کاملتر «مثنوی معنوی» است در این کتاب که شاهد گاهی معانی مشابه تکرار شده و بیان عقاید صوفیان به طول و تفصیل کشیده و از این حیث موجب خستگی خواننده گشته است از طرف دیگر زبان ساده و غیر متصنع به کار رفته و اصول تصوف به خوبی تقریر شده آیات قرآنی و احادیث به نحوی رسا در شش دفتر مثنوی به طریق استعاره تأویل و عقاید عرفانی تشریح گردیده است. آنچه به زیبایی و جانداری این کتاب می‌افزاید همانا سنن و افسانه‌ها و قصه‌های نغز پر مغزیست که نقل گشته. الهام‌کننده‌ی مثنوی شاگرد محبوب او «چبلی حسام‌الدین» بود که اسم واقعی او حسن بن محمد بن اخی ترک، است. مشارالیه در نتیجه‌ی مرگ خلیفه (صلاح‌الدین زرکوب) که بعد از تاریخ 657 هجری اتفاق افتاد به جای وی به جانشینی مولانا برگزیده شد و پس از وفات استاد مدت ده سال به همین سمت مشغول ارشاد بود تا اینکه خودش هم به سال 683 هجری درگذشت. وی با کمال مسرت مشاهده نمود که مطالعه‌ی مثنوی‌های سنائی و عطار تا چه اندازه در حال جلال‌الدین جوان ثمر بخش است. پس او را تشویق و ترغیب به نظم کتاب مثنوی کرد و استاد در پیروی از این راهنمایی حسام‌الدین دفتر اول مثنوی را بر طبق تلقین وی به رشته‌ی نظم کشید و بعد به واسطه‌ی مرگ همسر حسام‌الدین ادامه‌ی آن دو سال وقفه برداشت. ولی به سال 662 هجری استاد بار دیگر به کار سرودن مثنوی پرداخت و از دفتر دوم آغاز نمود و در مدت ده سال منظومه‌ی بزرگ خود را در شش دفتر به پایان برد. دفتر ششم که آخرین سرود زیبا و در واقع سرود وداع اوست کمی قبل از وفاتش که پنجم جمادی‌الثانی سال 672 هجری اتفاق افتاد، پایان یافت و اگر ابیات نهایی طبع بولاق مثنوی که به تنها فرزند جلال‌الدین یعنی بهاءالدین احمد سلطان ولد نسبت داده شده اصیل باشد، دفتر ششم به طور کامل خاتمه نیافته بود و به همین علت به طوری که طبع لنکو نشان می‌دهد شخصی به نام محمد الهی‌بخش آن را تکمیل کرده است. به حکم این سابقه، این که در شرح مثنوی ترکی تألیف اسماعیل‌ بن احمد الانقیروی از یک دفتر هفتم سخن به میان آمده صحیح نیست و باطل است. اما در باب عقاید صوفیانه مولانا باید گفت که وی لزوم افنای نفس را بیشتر از اسلاف خود تأکید می‌کند و در این مورد منظور او تنها از بین بردن خودکامی نیست بلکه در اساس باید نفس فردی جزئی که در برابر نفس کلی مانند قطره‌ایست از دریا، مستهلک گردد. جهان و جمله‌ی موجودات عین ذات خداوند است زیرا همگی مانند آبگیرهایی که از یک چشمه بوجود می‌آیند از او نشئت می‌گیرند و بعد به سوی او بازمی‌گردند. اساس هستی، خدای تعالی است و باقی موجودات در برابر هستی او فقط وجود ظلی دارند. در اینجاست به طوری که وینفلید هم در مقدمه خود به مثنوی بیان کرده، فرق عقیده‌ی وحدت وجودی ایرانی از کافه‌ی عقاید مشابه دیگر مبین می‌گردد. و آن عبارت از اینست که به موجب تعلیم ایرانی وجود خدای تعالی در کل مستهلک نمی‌گردد و ذات حی او را از بین نمی‌برد بلکه برعکس وجود کل است که در ذات باری‌تعالی مستهلک می‌شود. زیرا هیچ چیز غیر از او وجود واقعی ندارد و هستی اشیاء بسته به هستی اوست و به مثابه سایه‌ای است از مهر وجود او که بقایش بسته به نور است. این برابری خالق و مخلوق اشعار می‌دارد که انسان عبارت از ذره‌ی بی‌مقداری نیست بلکه دارای اراده‌ی مختار و آزادی عمل است و از این رهگذر مسئول اعمال و کردار خویش است و باید به واسطه‌ی تجلیه و تهذیب نفس که در نتیجه‌ی سلوک در راه فضایل نظیر تواضع و بردباری و مواسات و همدردی به دست می‌آید بکوشد و خود را به وصال حق برساند. البته اور است که در این سلوک دشوار رنج‌آور توسط پیر و مرشد روحانی راهنمایی شود و پیداست که این حیات دنیوی فقط یک حلقه‌ای است از حلقه‌های سلسله‌ی وجود که آن را در گذشته پیموده و بعد هم خواهد پیمود. نیز در تعلیمات جلال‌الدین مذهب تناسخ را که در فرقه‌ی اسماعیلیه هست، مشاهده می‌کنیم مولانا آن را به سبک اصول تصوف آنچنان پرورانده که گویی عقیده تطور یا تکامل عصر ما را پیشگویی کرده است.

آدمی از مراحل جماد و نبات و حیوان تطور نموده و به مرحله‌ی انسان رسیده است و پس از مرگ از این مرحله هم ارتقا می‌جوید تا به مقام ملکوت و مرحله‌ی کمال برسد و در وجود باری‌تعالی به وحدت نائل گردد. همانطور که به حکم این وحدت اساسی بهشت و دوزخ در حقیقت یکی می‌گردد و اختلاف بین ادیان مرتفع می‌شود، فرق میان خیر و شر هم از میان بر‌می‌خیزد زیرا این همه نیست مگر جلوه‌های مختلف یک ذات ازلی. می‌دانیم که بعضی درویشان از این عقیده چه نتیجه‌های محل تأمل و تردیدی گرفتند و چطور مسائل نظری استاد را به صورت عمل در‌آوردند و نه تنها تمام اعمال را از نیک و بد یکسان شمردند بلکه کارهای عاری از هر نوع اخلاق را مجاز شمردند. ولی نه عطار چنین تفسیری از اصول تصوف کرده بود نه سنایی، و نه جلال‌الدین و هرگز خود در عمل راه نرفتند. به عکس جلال‌الدین بی‌انقطاع پیروان خود را به لزوم اعمال حسنه و رفتار نیکو ترقیب نموده و اگر حاجتی به اثبات باشد کافیست به کلمات تودیع استاد خطاب به شاگردان خود(که در نفحات‌الانس جامی نقل شده) و به وصیت‌نامه‌ی او به پسرش ارجاع شود که در آنها به طور تأکید به ترس از خدا و اعتدال در خواب و خوراک و خودداری از هر نوع گناه و تحمل شداید، و تنبه و مبارزه با شهوت و تحمل در مقابل تمسخر و اعتراض از دنیا و احتراز  از معاشرت با اشخاص پست و احمق، و به پیروی از تقوا دعوت می‌نماید و کسی را بهترین انسان می‌نامد که درباره‌ی دیگران نیکی کند و سخنی را نیکوترین سخن می‌داند که مردم را به راه راست ارشاد نماید.

بهترین شرح حال جلال‌الدین و پدر و استادان و دوستانش در کتاب مناقب‌العارفین تألیف حمزه شمس‌الدین احمد افلاکی یافت می‌شود. وی از شاگردان جلال‌الدین چلبی عارف نوه‌ی مولانا متوفی سال 710 هجری بود. همچنین خاطرات ارزش‌داری از زندگی مولانا در «مثنوی ولد» مندرج است که در سال 690 هجری تألیف یافته و تفسیر شاعرانه‌ایست از مثنوی معنوی. مؤلف آن سلطان ولد فرزند مولاناست و او به سال 623 هجری در لارنده متولد شد و در سال 683 به جای مرشد خود حسام‌الدین به مسند ارشاد نشست و در ماه رجب سال 712 هجری درگذشت. نیز از همین شخص یک مثنوی عرفانی به نام«رباب بنامه» دردست است».

در میان شروح متعدد که به مثنوی نوشته شده می‌توان از اینها نام برد: جواهرالاسرار و ظواهرالانوار تألیف کمال‌الدین حسین بن حسن خوارزمی که به روایتی در سال 840 هجری و به روایت دیگر در سال 845 هجری درگذشته، این کتاب تمام مثنوی را شرح می‌کند و مقدمه‌ای مرکب از ده فصل دارد که در باب عرفان است و در ظاهر قدیم‌ترین شرح مثنوی است، ولی به موجب نسخه‌های خطی که در دست است فقط سه‌ کتاب اول آن باقی مانده. دیگر شرحی است بنام«حاشیه‌ی داعی»تألیف نظام‌الدین محمد‌بن‌حسن الحسینی‌الشیرازی متخلص به داعی که به سال 810 هجری تولد یافت و در سال 865 هجری کلیات خود را جمع کرد که مرکب است از دیوان عرفانی و رسالات منثور و هفت مثنوی که در آن از سبک جلال‌الدین پیروی کرده و عبارتند از «کتاب مشاهده» سال 836 هجری «کتاب گنج روان» سال 841 هجری«کتاب چهل صباح» سال 843 هجری«ساقی نامه» که نیز از عقاید سوفیانه بحث می‌کند.


[ جمعه 91/2/22 ] [ 4:25 عصر ] [ بهرام میرمحمدیان ] [ نظرات () ]

? عارفانه

? نقل است که گفت : مردی پیشم آمد ، و پرسید که کجا می روی ؟  گفتم : به حج . گفت: چه داری ؟ گفتم " دویست درم گفت: به من ده و هفت بار گرد من بگرد که بچگان دارم و دست تنگم که حج تو این است ، چنان کردم و بازگشتم..."

? نقل است که شیخ شبی از گورستان می آمد . جوانی از بزرگ زادگان بسطام بربطی می زد . چون نزدیک شیخ رسید ، شیخ گفت :" لا حول و لا قوة الا بالله " . جوان بربط بر سر شیخ زد و هر دو بشکست. شیخ با زاویه آمد و سحرگاه بهای بربط به دست خادم داد و با طبقی حلوا پیش آن جوان فرستاد و عذر خواست . گفت :" او را بگوی که : بایزید عذر میخواهد و می گوید که دوش آن بربط در سرما شکستی . این قراضه بستان و دیگری را بخر . این حلوا بخور تا غصه ی شکستگی و تلخی آن از دلت برود . چون جوان حال چنان دید . بیامد و در پای شیخ افتاد و توبه کرد و بسیار گریست و چند جوان دیگر با او موافقت کردند به برکت اخلاق شیخ "

? زاهدی بود از جمله بزرگان بسطام ، صاحب تبع و صاحب قبول و از حلقه ی بایزید غایب نبودی . روزی شیخ گفت :" شیخ ، سی سال است که روز روزه دارم و شب بیدار باشم و خود را از این علم که او می گویی اثری نمی یابم ، ولی تصدیق می کنم و دوست می دارم " شیخ گفت :" اگر سیصد سال به روزه باشی و نماز کنی ، یک ذره بوی این حدیث نیابی "  گفت:" چرا؟" گفت:" از بهر آنکه تو گرفتار و محجوب نفس خویشی " گفت :" دوایی هست؟" شیخ گفت :" برمن هست و بگویم ، اما تو قبول نکنی " گفت:" قبول کنم که سال ها طالبم " شیخ گفت :" این ساعت برو و موی سر و محاسن باز کن و این جامه که داری برون کن و ازاری از گلیم در میان بند و بر سر آن محله که تو را بهتر بشناسند بنشین و توبره ای بر جوز کن و پیش خود بنه و کودکان جمع کن و بگو که هر که مرا سیلی زند یک جوز بدهم  و هر که دو سیلی بزند دو جوز دهم . در شهر می گرد تا کودکان سیلی بر گردنت می زنند ، که علاج تو این است " مرد گفت :"  سبحان الله ، لا اله الا الله " شیخ گفت :" اگر کافری این جمله بگوید مومن شود ، تو بدین کلمه مشرک شدی " گفت " چرا؟" گفت:" از آنکه تو در این کلمه تعظیم خود گفتی نه تعظیم حق " مرد گفت :" من این نتوانم کرد ، دیگری را فرمای " شیخ گفت:" علاج تو این است و من گفتم که نکنی "

? پرسیدند عمر تو چند است ؟ گفت: چهار سال . گفتند : این چگونه باشد؟ گفت :" هفتاد سال است تا در حجاب دنیایم ، اما چهار سال است که وی را می بینم و روزگار حجاب از عمر نشمرم "

? گفت :" اول قدم که رفتم ، به عرش رسیدم . عرش را دیدم چون گرگ ، لب آلود شکم تهی ."گفتم :" ای عرش به تو نشان می دهند که : الرحمن علی العرش استوی . بیا تا چه داری؟ عرش گفت :" چه جای این حدیث است که ما را نیز به دل تو نشان می دهند :" انا عند المنکسرة قلوبهم " من پیش دل شکستگانم اگر آسمانیان اند . از زمینیان می جویند ، اگر زمینیان از آسمانیان می طلبند و اگر پیر است از جوان می طلبد و اگر جوان است از پیر می طلبد و اگر زاهد است از خرابات می جوید و اگر خراباتی است از زاهد می طلبد .

? نقل است که شیخ را همسایه ای گبر بود و کودکی شیرخواره داشت و همه شب از تاریکی می گریست که چراغ نداشت . شیخ هر شب چراغ برداشتی و به خانه ی ایشان بردی تا کودک خاموش گشتی . چون گبر از سفر باز آمد مادر طفل حکایت شیخ را باز گفت . گبر گفت :" چون روشنایی شیخ آمد ، دریغ بود که به سر تاریکی خود باز رویم " حالی بیامد و مسلمان شد .

? گفت :" الله تعالی را به خواب دیدم "، گفتم:" راه به تو چون است ؟" گفت :" از خود گذشتی رستی "

? گفت :" اگر بمیرم و پرسند چه آوردی ؟" گویم :" درویش اگر به خانه ی مالک شود نگویند چه آوردی گویند چه خواهی "

? اگر به مردی بنگرید که کرامت یافته باشد چنان که در هوا بپرد ، فریفته ی او و کار او مشوید تا درنگرید و ببینید که او را در زمان امر و نهی و حفظ حدود الهی چگونه می یابید.

وفات وی در 261 هجری است .


[ جمعه 91/2/22 ] [ 4:24 عصر ] [ بهرام میرمحمدیان ] [ نظرات () ]


ابویزید (بایزید) طیفور بن عیسی بن سروشان اصلاً اهل بسطام از ایالت قومسیا همان دامغان  است ، یکی از بزرگ ترین و نامدارترین صوفیان سده ی سوم هجری ایران بوده . نیای او "سروشان"  چنان که از کلمه بر می آید زرتشتی بوده و سپس اسلام آورده است . تحقیق در احوال بایزید بسیار دشوار است . چند مترجمی که در احوال او سخن رانده اند چنانش با افسانه درآمیخته اند که تمیز حقیقت از افسانه سخت مشکل است . نوشته اند" پدر وی سه پسر داشت : 1.  آدم 2. طیفور 3. علی . همه ی آنها زاهد و عابد بودند ولی طیفور از آن دو بزرگوارتر و پارساتر بود.

نقل است که چون مادرش به کتّاب ( مدرسه ی کودکان) فرستاد، و به سورت لقمان رسید بدین آیه که حق تعالی می گوید :شکر گوی مرا و شکر گوی مادر و پدر را ، از استاد در معنی این آیت پرسید . چون استاد معنی آن بگفت ، در دل او کار کرد . لوح بنهاد و دستوری خواست و به خانه آمد . مادر گفت:" یا طیفور به چه کار آمده ای؟ عذری افتاده است یا هدیه ای آورده اند ؟"  گفت :" نه . بدین آیت رسیدم که حق تعالی می فرماید به خدمت خویش و به خدمت تو . من در دو خانه کد خدایی چون کنم؟ این آیت بر جان من آمده است . یا از خدا در خواه تا همه آن تو باشم یا مرا به خدا بخش تا همه آن او باشم " مادر گفت:" تو را در کار خدا کردم و حق خود به تو بخشیدم "  [عطار، تذکرةالاولیاء ،161 ]

پیش از آنکه وارد حلقه ی تصوف شود ، فقه حنفی را خواند و در این راه بیشتر از ابوعلی السندی استفاده کرد . ولیکن گروه زیادی از محققان صوفیه او را در علوم ظاهری امی و درس ناخوانده می دانند . هم چنین در علوم باطنی نیز عده ای او را بی پیر و استاد دانند و از خود او نقل کرده اند که می گفت :"مردمان ، علم از مردگان گرفتند و ما از زنده ای علم گرفتیم که هرگز نمیرد " و نیز از او پرسیدند که:" پیر تو که بود؟" گفت:" پیرزنی "

جماعتی دیگر نیز گفته اند" .... بایزید از بسطام برفت ، سی سال در بادیه شام می گشت و ریاضت می کشید و بی خوابی و گرسنگی دائم پیش گرفت"  و نقل است که از او پرسیدند:" این معرفت را به چه یافتی؟"  گفت:" به شکمی گرسنه و تنی برهنه"  . صد و سیزده پیر را خدمت کرد ، از همه فایده گرفت از جمله یکی امام جعفر صادق علیه السلام بود .نقل است که : روزی پیش صادق بود . صادق گفت:  آن کتاب از طاق فروگیر . بایزید گفت: کدام طاق ؟ صادق گفت: مدتی است تا این جایی و این طاق را ندیده ای؟ گفت:  نه!  مرا با آن چه کار که در پیش تو سر برآرم؟ مه نه به نظاره آمدم"[ عطار،تذکرةالاولیاء،163]

چنان که اشاره شد زندگانی بایزید چندان روشن نیست . از عارفان معاصر وی احمد خضرویه ، ابوحفص و یحیی بن معاد رازی را می شناسیم و نیز می دانیم که او شقیق بلخی را هم دیده است . از مریدان و شاگردان او نیز چند تن معروف شده اند . اگر چه از احوال خود این جماعت نیز چندان خبر موثقی در دست نیست . از جمله ی آن جماعت ، برادر زاده ی بایزید ، ابوموسی خادم، ابوموسی دیبلی و سعید راعی را می توان نام برد . بایزید مردی با ذوق و فهیم و بزرگ بود و کم کم سخنان بلندی بر زبان می آورد که با ظاهر مخالفت داشت و مردم عامی آن را در نمی یافتند . چنان که یک بار گفت :"سبحانی ما اعظم شانی " پاکی مراست ، مرا تسبیح گویید که شأن من ارجمندتر است و چون این سخن می گفت در حال بسط بود . مریدان گفتند که:" شما چنین لفظی گفتید " شیخ گفت:" خدای تعالی را خصم باد که اگر یک بار دیگر این سخن بشنوید مرا پاره پاره نکنید . پس هر یکی را کاردی داد تا وقتی دیگر اگر همان لفظ گوید او را بکشند و مگر چنان افتاد که دیگر با همان گفت اصحاب قصد کشتن او کردند . خانه را از بایزید پر دیدند . چنان که چهار گوشه ی خانه از او پر بود . اصحاب کارد می زدند . چنان بود که کسی کارد بر آب می زند . ساعتی برآمد آن صورت خرد می شد تا بایزید پدید آمد چند صعوه یی در محراب . اصحاب آن حالت با شیخ گفتند . پس گفت :" خدای جبار خویش را از زبان بنده ی خویش به یگانگی می ستود " [ عطار ،تذکرة الاولیاء، 7-166 ؛ هجویری ، کشف المحجوب ،  3-72 ، چاپ افست روسیه ]

زمانی دیگر گفت :" یک بار خدای تعالی مرا بالا برد و در برابر خود نشانید و گفت ای بایزید ! آفریدگان من می خواهند تو را در این جایگاه ببینند . گفتم: خدایا مرا به وحدایت خویش زینت ده و به اَنانیّت خویش بپوشان و به مقام احدیت خود بالا بر تا چون آفریدگان تو مرا ببینند گویند: تو را دیدیم، و آنجا همه تو باشی و من درمیان نباشم "[ سراج طوسی ، اللمع فی التصوف ، 383، چاپ نیکلسون، لندن ]

این سخنان و ده ها و بلکه صدها نظیر آن ، موجب شد که مردم بسطام با او دشمنی و عناد ورزند و سرانجام او را از آن شهر بیرون کنند . چنانچه عطار می گوید:" چون کار او بلند شد و سخن اودر حوصله ی اهل ظاهر نمی گنجید ، هفت بارش از بسطام بیرون کردند . شیخ گفت : چو مرا بیرون میکنید ؟ گفتند :" ازآنکه مردی بدی " گفت :" نیک شهری که بدش بایزید باشد "[ عطار ، تذکرة الاولیاء،166 ]

این رفتار مردم ، و نیز مخالفت متکلمان و متشرعان باعث شد که بایزید در بسطام گوشه نشینی کند . ولیکن یک سده بعد ، پیروان او یعنی طیفوریه، دبستانی تشکیل دادند ولی چنانکه هجویری گوید به سبب اینکه جنید روش " صحو" را بر "سکر" ترجیح می داد ، با مخالفت شدید وی روبه رو شدند . [ کشف المحجوب،228] وی به سال 261 ه.ق در گذشت . قبر او در وسط بسطام است و زائران بزرگی چون هجویری ، ناصر خسرو و یاقوت آن را زیارت کرده اند . در  سال 713 ه.ق نیز به همت ایلخان مغول اولجایتو محمد خدابنده گنبدی بر روی قبر او ساختند .[ دایرة المعارف مختصر اسلام ، 63،چاپ لیدن،کارنامه ی ایرانیان ،71]

از بایزید تصنیفی و یا کتابی بر جای نمانده است . اگر چه برخی کتابی به نام النور من کلمات ابی طیفور که مجموعه ای از حکایات و مأثورات و گفتارهای اوست به اشتباه به وی نسبت داده اند ، چه این کتاب اگر چه در گفتارهای اوست تألیف شیخ سهلکی است ، و گویا هیچ نوشته ای از خود او در دست نباشد .

اما برخی سخنان تند هم که در برخی تألیفات اخیر بدو نسبت داده اند ، صحت انتسابش معلوم نیست . وی زهد سخت و احترام به قوانین شریعت را با هم آمیخت ، آن دو را با نیروی اندیشه و تفکرات حاد و خیالات نیرومند خویش ترکیب کرد . وی کوشید تا از راه " وحدت مطلق " به حالتی منفی برسد که آن را " تجرید " یا فناء بالتوحید نامیده اند . آنچه از عقاید ویژه ی او اعتبار و اهمیت دارد ، در اصطلاح آنها را " شطحیات " نام داده اند و ما برای فهم مقصود باید نخست این کلمه را شرح دهیم .

شطحیات یا شطحات جمع " شطح " به معنی حرکت است . یا لغتی است دخیل از سریانی و از ماده ی " شطح " به معنی انبساط . پس شطح کلمه ای است مأخوذ به معنی حرکت ، زیرا عبارت از حرکت اسرار وجدان است آنگاه که وجدشان نیرو گیرد. چون این جماعت اهل رازند ، آن حرکت و وجد را شطح نامیدند تا شنونده را شگفت آید .

اما شطح در اصطلاح صوفیه عبارت است از ؛ کلامی که زبان آن را از وجدی که از معدن فیض به دل افاضه شده ، بیان کند و این کلام شبیه و نزدیک به دعوی باشد جز اینکه اهل این وجد آزموده و محفوظ از خطا باشند [ ابونصر سراج ، اللمع فی التصوف ، 346،چاپ نیکلسون]

و صوفیان این کلمه را با طوارق و کشف و طوالع و غیره به کار برند، ولی این تعبیرات با هم فرق دارند ، زیرا " طوالع " عبارت است از : انوار توحید که بر دل های اهل معرفت می تابد ، از این راه آنچه از ایمان و اعتقاد در قلب آنها هست اطمینان و استواری می گیرد .

و " طوارق " عبارت است از چیزهایی که به دل های اهل حقیقت می نشیند  و راه آن از گوش است ، بدین وسیله حقایق ایشان را از نو برایشان زنده می کند . ولیکن " کشف " عبارت است از بیان و روشن کردن آنچه از فهم پوشیده است  و بوسیله ی آن ، آن مشکل چنان بر بنده گشاده می گردد که گویی آن مشکل را به چشم می بیند . صوفیان درباره ی هر یک از این اصطلاحات بیانات مفصلی دارند.


صوفیان ، در اینکه شطحات که شامل خاطرات ، فواید  و نکات است مقدمات و نشانه های تصفیه روح وصوفی است ، هم عقیده اند. لیکن بیشتر اهل نظر ، و نیز ارباب دین به سبب مخالفت این امور با موازین شرع و اعتقاد به توحید ، معتقدند که این حالت ناپایدار است و تنها عبارت از فناء محدود شخصیت در ذات الهی است . لیکن برخی از صوفیان نامدار همچون ابوعبدالله محاسبی ( وفات 243 ه.ق ) و حسین منصور حلاج ( قتل 309 ه.ق) بر آنند که این نوع سخنان و تکرار آنها مایه ی نیرو گرفتن انوار الهی در دل صوفی و قوت یافتن عشق عاشق نسبت به معشوق می گردد  و تشریف الهی را بر قامت مجذوب سازگارتر می کند و ذات الهی را به سخن گفتن با مجذوبان ( یعنی محادثه ) امکان می دهد .

نخستین شوق آمیز و ذوق انگیز در احادیث اسلامی به چشم می خورد ، جز اینکه این سخنان گفته های صوفیانه نیست ، بلکه کلمات خدا یا حدیث قدسی است .

البته از سده ی سوم هجری ، غالب محدثان و ظاهر گرایان در جهان اسلام این مأخذ یعنی حدیث قدسی را از احادیث حذف کردند ، ولیکن کسانی که به سخن دل گوش فرا می دادند ، همین کلمات خدا را بر گرفتند و از خود نیز سخنانی بر آنها افزودند و در میان صاحبدلان رواج دادند و در نتیجه احترام و شأن گویندگان این قبیل سخنان بالا رفت .


[ جمعه 91/2/22 ] [ 4:22 عصر ] [ بهرام میرمحمدیان ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 28
کل بازدیدها: 867175